امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Determine

dɪˈtɜːrmɪn dɪˈtɜːmɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    determined
  • شکل سوم:

    determined
  • سوم‌شخص مفرد:

    determines
  • وجه وصفی حال:

    determining

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
تعیین کردن، معین کردن، مشخص کردن، معلوم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The judge will determine his fate.
- قاضی سرنوشت او را تعیین خواهد کرد.
- The central bank determines the amount of money in circulation.
- بانک مرکزی میزان پول در گردش را معین می‌کند.
- The date of the next meeting will be determined tomorrow.
- تاریخ جلسه‌ی بعدی فردا مشخص خواهد شد.
- The quality of ingredients will determine the taste of the final dish.
- کیفیت مواد اولیه طعم غذای نهایی را معین خواهد کرد.
verb - transitive formal
تصمیم گرفتن، عزم جزم کردن که، مصمم شدن که
- When he really determines to do something, he does it.
- وقتی واقعاً تصمیم می‌گیرد کاری را انجام دهد، آن را انجام می دهد.
- He determined that one day he would be a soccer player.
- او مصمم شد که یک روز بازیکن فوتبال شود.
verb - transitive formal C1
به تحقیق معلوم کردن
- We must determine the cause of this disease.
- ما باید علت این بیماری را معلوم کنیم.
- It was determined that she had died of natural causes.
- معلوم شد که او به مرگ طبیعی فوت کرده است.
- We need to determine the cause of the problem.
- باید علت مشکل را به تحقیق معلوم کنیم.
verb - transitive
زیست‌شناسی تعیین کردن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی زیست‌شناسی

مشاهده
- Genes also determine height and looks.
- ژن‌ها قد و قیافه را هم تعیین می‌کنند.
- Scientists determine the genetic makeup of organisms through advanced sequencing techniques.
- دانشمندان ساختار ژنتیکی موجودات را با استفاده از تکنیک‌های توالی‌یابی پیشرفته تعیین می‌کنند.
verb - intransitive
حقوق به پایان رسیدن (قرارداد و غیره) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
- The contract will determine automatically after three years.
- این قرارداد پس از سه سال به‌طور خودکار به پایان می‌رسد.
- The lease on the apartment will determine next week.
- اجاره‌ی آپارتمان هفته‌ی آینده به پایان خواهد رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد determine

  1. verb conclude, decide
    Synonyms:
    actuate arbitrate call the shots cinch clinch complete dispose drive end figure finish fix upon halt impel incline induce move nail down opt ordain persuade pin down predispose regulate resolve rule settle take a decision tap terminate ultimate wind up wrap up
    Antonyms:
    begin start
  1. verb discover, find out
    Synonyms:
    add up to ascertain boil down to catch on certify check demonstrate detect divine establish figure figure out have a hunch hear learn make out see size up tell tumble unearth verify work out
    Antonyms:
    miss overlook
  1. verb choose, decide
    Synonyms:
    destine doom elect establish fate finger fix foreordain make up mind predestine predetermine preform preordain purpose resolve settle
    Antonyms:
    doubt hesitate waver
  1. verb dictate, govern, regulate
    Synonyms:
    affect bound circumscribe command condition control decide delimit devise direct impel impose incline induce influence invent lead limit manage mark off measure modify plot rule shape

Collocations

لغات هم‌خانواده determine

  • verb - transitive
    determine

ارجاع به لغت determine

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «determine» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/determine

لغات نزدیک determine

پیشنهاد بهبود معانی