امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Digest

daɪˈdʒest ˈdaɪdʒest daɪˈdʒest ˈdaɪdʒest
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    digested
  • شکل سوم:

    digested
  • سوم‌شخص مفرد:

    digests
  • وجه وصفی حال:

    digesting
  • شکل جمع:

    digests

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C1
هضم کردن، هضم شدن، گواریدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- It is not easy to digest certain foods.
- هضم برخی غذاها آسان نیست.
- Boiled eggs digest easily.
- تخم‌مرغ آب‌پز به آسانی گواریده می‌شود.
verb - transitive C1
فهمیدن، درک کردن، دریافتن، جذب کردن
- You must read this article carefully and digest its meaning.
- این مقاله را باید با‌دقت بخوانید و معنی آن را درک کنید.
- It takes time to digest all the information presented in a research paper.
- فهمیدن تمام اطلاعات ارائه‌شده در مقاله‌ی تحقیقاتی به زمان نیاز دارد.
noun countable
چکیده، خلاصه
- the digest of a novel
- چکیده‌ی رمان
- a digest of the day's news
- خلاصه‌ی اخبار روز
verb - transitive
زیست‌شناسی تجزیه کردن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی زیست‌شناسی

مشاهده
- Enzymes digest most proteins.
- آنزیم‌ها بیشتر پروتئین‌ها را تجزیه می‌کنند.
- Sugars are digested by yeasts.
- قندها توسط مخمرها تجزیه می‌شوند.
verb - intransitive verb - transitive
خلاصه کردن، خلاصه شدن
- He digested all of the regulations in a single volume.
- او کلیه‌ی مقررات را در یک جلد خلاصه کرد.
- Can you digest the main points of the presentation for me?
- آیا می‌توانید نکات اصلی ارائه را برای من خلاصه کنید؟
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد digest

  1. noun abridgement of something written
    Synonyms:
    abstract aperçu brief compendium condensation epitome pandect précis résumé short form sketch summary survey syllabus sylloge synopsis
    Antonyms:
    unabridgement
  1. verb assimilate food
    Synonyms:
    absorb chymify consume dissolve eat incorporate macerate swallow take
  1. verb make shorter; abridge
    Synonyms:
    abbreviate abstract boil down classify codify compress condense cut cut down cut to bone decrease epitomize get to the meat inventory methodize nutshell put in a nutshell reduce shorten sum summarize summate sum up survey synopsize systematize tabulate trim
    Antonyms:
    detail enlarge expand lengthen
  1. verb come to understand
    Synonyms:
    absorb analyze assimilate consider contemplate deliberate grasp master meditate ponder study take in think about think over
    Antonyms:
    misunderstand
  1. verb tolerate, endure
    Synonyms:
    abide bear brook go stand stomach swallow take

ارجاع به لغت digest

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «digest» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/digest

لغات نزدیک digest

پیشنهاد بهبود معانی