امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Dim

dɪm dɪm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dimmed
  • شکل سوم:

    dimmed
  • سوم‌شخص مفرد:

    dims
  • وجه وصفی حال:

    dimming
  • صفت تفضیلی:

    dimmer
  • صفت عالی:

    dimmest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb C2
کم‌نور، تاریک، تار، مبهم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
adjective adverb
تیره کردن
- The moon is dim on dusty nights.
- در شب‌های غبارآلود ماه کم نور است.
- I couldn't tell her face in the early morning dimness.
- در نور کم پگاه چهره‌ی او را تشخیص نمی‌دادم.
- I have dim memories of my early childhood.
- من از اوایل کودکی خود خاطرات مبهمی دارم.
- a dim hope that perhaps he may be cured too
- روزنه‌ی امیدی که شاید او نیز شفا یابد
- Old age has dimmed his eyes.
- پیری چشم‌های او را کم نور کرده است.
- a dim eyesight
- کم‌سویی چشم
- Intellectually he is a bit dim.
- او از نظر عقلی کمی کند است.
- dim prospects
- آینده‌ی تاریک
- When you see other cars, dim your lights.
- وقتی ماشین‌های دیگر را می‌بینی با نور پایین حرکت کن.
- In town drive with your dim lights.
- در شهر با نور پایین حرکت کن.
- The moon dims the stars.
- ماه ستارگان را کم نور می‌نمایاند.
- Shakespeare's genius dims the lustre of other writers.
- نبوغ شکسپیر درخشندگی نویسندگان دیگر را تار می‌نمایاند.
- In the dim and distant past, my father made a short trip to this town.
- مدتها پیش پدرم به این شهر سفر کوتاهی کرد.
- I take a dim view of those who want to impose their views on others.
- من به کسانی که می‌خواهند عقاید خود را به دیگران تحمیل کنند با بدبینی می‌نگرم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dim

  1. adjective darkish
    Synonyms:
    blah bleary blurred caliginous cloudy dark dingy dreary dull dusk dusky faded faint flat fuzzy gloomy gray ill-defined indistinct lackluster lightless mat monotone monotonous murky muted obscured opaque overcast pale poorly lit shadowy sullied tarnished tenebrous unclear unilluminated vague weak
    Antonyms:
    bright brilliant clear distinct light
  1. adjective unfavorable with regard to opinion
    Synonyms:
    depressing disapproving discouraging gloomy skeptical somber suspicious unpromising
    Antonyms:
    favorable good
  1. adjective not very intelligent
    Synonyms:
    boorish dense dim-witted doltish dull dumb oafish obtuse slow slow on uptake stupid thick weak-minded
    Antonyms:
    bright intelligent smart
  1. verb darken; obscure
    Synonyms:
    becloud bedim befog blear blur cloud dull eclipse fade fog haze lower muddy obfuscate pale tarnish turn down
    Antonyms:
    brighten lighten

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت dim

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dim» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dim

لغات نزدیک dim

پیشنهاد بهبود معانی