امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Dip

dɪp dɪp dɪp dɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dipped
  • شکل سوم:

    dipped
  • سوم‌شخص مفرد:

    dips
  • وجه وصفی حال:

    dipping
  • شکل جمع:

    dips

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B2
شیب، غوطه دادن، تعمید دادن، غوطه‌ور شدن، پایین آمدن، سرازیری، جیب‌بر، فرو‌رفتگی، غسل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- I dipped my hands in the cool water.
- دستان خود را در آب خنک فرو کردم.
- The sound of oars dipping rhythmically.
- صدای پاروها که به طور موزونی در آب فرو می‌رفت.
- The wind caused the branches to dip in and out of the water.
- باد موجب شد که شاخه‌ها مرتباً در آب فرو بروند و در بیایند.
- You can dip wool in any color.
- شما می‌توانید پشم را به هر رنگی رنگرزی کنید.
- a sheep dip
- تانک گندزدایی گوسفند
- I had to dip into my savings.
- مجبور شدم به پساندازم دست بزنم.
- The cook dipped the soup from the pot.
- آشپز (با ملاقه) آبگوشت را از دیگ کشید.
- to dip the flag in a parade
- در رژه پرچم را نیمه‌افراشته کردن
- To enter the cave, he had to dip his head.
- مجبور شد برای وارد شدن به غار سر خود را فرود بیاورد.
- The sun dipped into the sea.
- خورشید در دریا فرو رفت.
- Our sales dipped in May.
- در ماه مه فروش ما کم شد.
- Suddenly, the road dipped left.
- ناگهان جاده به سوی چپ شیب پیدا کرد.
- The road was full of dips and curves.
- جاده پر از پیچ و خم و شیب بود.
- This book should be dipped into rather than read from cover to cover.
- این کتاب را باید جسته و گریخته خواند، نه از اول تا آخر.
- The plane dipped to drop its bombs.
- هواپیما برای انداختن بمب‌هایش شیرجه رفت.
- He went to the pool for a quick dip.
- او برای آب‌تنی مختصری به استخر رفت.
- A dip for potato chips.
- سس برای آن که سیب‌زمینی سرخ‌کرده در آن فرو برده شود.
- He kept dipping his hands into his pockets.
- او مرتباً دست‌هایش را در جیب می‌کرد.
- The food is ready, dip in!
- خوراک حاضر است، بفرمایید!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dip

  1. noun submersion in liquid
    Synonyms:
    bath dive douche drenching ducking immersion plunge soak soaking swim
  1. noun something for dunking
    Synonyms:
    concoction dilution infusion mixture preparation solution suffusion suspension
  1. noun depression; decline
    Synonyms:
    basin concavity declivity descent downslide downswing downtrend drop fall fall-off hole hollow inclination incline lowering pitch sag sink sinkage sinkhole slip slope slump
    Antonyms:
    ascent increase rise
  1. verb put into liquid
    Synonyms:
    baptize bathe douse drench duck dunk immerse irrigate lave lower moisten pitch plunge rinse slop slosh soak souse splash steep submerge submerse wash water wet
  1. verb lower, descend
    Synonyms:
    bend decline disappear droop drop down fade fall go down incline nose-dive plummet plunge reach recede sag set settle sheer sink skew skid slant slip slope slue slump spiral subside swoop tilt tumble veer verge
    Antonyms:
    ascend raise
  1. verb scoop, ladle
    Synonyms:
    bail bale bucket decant dish draft off draw draw out dredge handle lade lift offer reach into shovel spoon strain

Idioms

  • dip in!

    بفرمایید بخورید!، سهیم شوید!، سهم خود را بردار!

ارجاع به لغت dip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dip

لغات نزدیک dip

پیشنهاد بهبود معانی