با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Directive

dəˈrektɪv / / daɪ- dəˈrektɪv / / daɪ-
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    directives

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable formal
حکم، امر، فرمان، دستور، رهنمود، دستورالعمل
- Each directive was signed by the commander himself.
- هر یک از دستورات به‌شخصه توسط فرمانده امضا می‌شد.
- The company issued a new directive on workplace safety.
- این شرکت دستورالعمل جدیدی را در مورد ایمنی محل کار صادر کرد.
adjective
دستوری
- The directive instructions were clear and easy to follow.
- آموزش‌های دستوری واضح و آسان برای پیروی بودند.
- His directive advice
- نصیحت‌های دستوری‌اش
adjective
دستور‌دهنده، جهت‌دهنده، هدایت‌کننده
- His directive leadership ensured that goals were met effectively.
- رهبری هدایت‌کننده‌ی او تضمین کرد که اهداف به‌طور مؤثر برآورده می‌شوند.
- The directive training program helped employees improve their skills.
- برنامه‌ی آموزشی جهت‌دهنده به کارکنان کمک کرد تا مهارت‌های خود را بهبود بخشند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد directive

  1. noun command, instruction
    Synonyms: charge, communication, decree, dictate, edict, injunction, mandate, memo, memorandum, message, notice, order, ordinance, regulation, ruling, ukase, word
    Antonyms: answer

ارجاع به لغت directive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «directive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/directive

لغات نزدیک directive

پیشنهاد بهبود معانی