امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Discipline

ˈdɪsɪplɪn ˈdɪsɪplɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disciplined
  • شکل سوم:

    disciplined
  • سوم‌شخص مفرد:

    disciplines
  • شکل جمع:

    disciplines

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
قانون، مقررات، دستورالعمل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- changes in the Roman Catholic discipline relating to fasting
- تغییراتی در مقررات کلیسای کاتولیک در مورد روزه‌داری
- Without discipline, chaos and disorder would reign in any organization.
- فقدان مقررات در هر سازمان باعث چیرگی هرج‌ومرج و آشفتگی می‌شود.
noun uncountable
نظم، انظباط، خودداری، خودمهاری، اطاعت، فرمانبرداری
- to maintain discipline
- انضباط را حفظ کردن
- The students' lack of discipline offended the professor.
- بی‌انضباطی دانشجویان باعث رنجش استاد شد.
- mental discipline
- نظم فکری
- She showed remarkable discipline؛ she did not refer to their insult at all.
- او خودداری قابل‌ ملاحظه‌ای از خود نشان داد و اصلاً به توهین آن‌ها اشاره‌ای نکرد.
- The commander praised the discipline of the troops.
- فرمانده فرمانبرداری افراد قشون را مورد ستایش قرار داد.
noun countable
تنبیه، گوشمالی
- Schoolboys were kept in line by floggings and other disciplines.
- پسر مدرسه‌ای‌ها را با شلاق زدن و سایر تنبیه‌ها مجبور به اطاعت می‌کردند.
- The parents used discipline for their child's disobedience.
- والدین از تنبیه برای سرکشی فرزندشان استفاده می‌کردند.
noun countable formal
رشته‌ی تحصیلی، زمینه‌ی علمی یا پژوهشی
- The discipline of physics has greatly contributed to advancements in the field of renewable energy.
- رشته‌ی فیزیک نقش پررنگی در پیشرفت‌های حوزه‌ی انرژی تجدیدپذیر دارد.
- In the discipline of psychology, researchers study the human mind and behavior.
- پژوهشگران در رشته‌ی روانشناسی ذهن انسان و رفتار او را مطالعه می‌کنند.
verb - transitive
نظم ‌و ترتیب دادن، تأدیب کردن، منضبط کردن، دارای انضباط کردن
- a disciplined football team
- تیم فوتبال باانضباط
- You must discipline yourselves to get up early in the morning and to take a cold bath.
- باید خود را منضبط کنید که صبح زود بیدار شوید و دوش آب سرد بگیرید.
verb - transitive
تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن
- They used to discipline students with whips.
- شاگردان را با شلاق ادب می‌کردند.
- The teacher disciplined the student for cheating on the exam.
- معلم دانش‌آموز را به خاطر تقلب در امتحان تنبیه کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد discipline

  1. noun regimen, training
    Synonyms:
    conduct control cultivation curb development domestication drill drilling education exercise inculcation indoctrination limitation method orderliness practice preparation regulation restraint self-command self-control self-government self-mastery self-restraint strictness subordination will willpower
    Antonyms:
    chaos confusion disorder disorganization neglect negligence permissiveness
  1. noun punishment
    Synonyms:
    castigation chastisement comeuppance correction getting yours hell to pay punition rod
    Antonyms:
    award reward
  1. noun field of study; subject of interest
    Synonyms:
    area branch of knowledge course curriculum specialty

لغات هم‌خانواده discipline

  • verb - transitive
    discipline

ارجاع به لغت discipline

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «discipline» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/discipline

لغات نزدیک discipline

پیشنهاد بهبود معانی