با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Disgorge

dɪsˈɡɔːrdʒ dɪsˈɡɔːdʒ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb
استفراغ کردن، خالی کردن، ریختن
- She disgorged anything she ate.
- او هرچه را که می‌خورد، بالا می‌آورد.
- The volcano disgorges lava.
- آتش‌فشان گدازه بیرون می‌دهد.
- When he saw the gun, he had to disgorge the money.
- هفت‌تیر را که دید مجبور شد پول را پس بدهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disgorge

  1. verb vomit
    Synonyms: be sick, discharge, lose one’s lunch, regurgitate, retch, spew, throw up, upchuck

ارجاع به لغت disgorge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disgorge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disgorge

لغات نزدیک disgorge

پیشنهاد بهبود معانی