امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disordered

American: dɪˈsɔːrdərd British: dɪsˈɔːdəd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
مختل‌شده، بی‌نظم، بی‌ترتیب، آشفته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a small disordered room
- اتاق کوچک نامرتب
- a disordered country with a history of successive revolutions
- کشوری پرآشوب باسابقه‌ی انقلاب‌های پی‌درپی
- Various functions of the human body can become disordered.
- فعالیت‌های مختلف بدن انسان می‌تواند دست‌خوش اختلال شود.
adjective
سلامت روان روانی link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سلامت روان

مشاهده
- a disordered patient
- بیمار روانی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disordered

  1. adjective in a mess
    Synonyms:
    all over the place confused deranged disarranged discombobulated disconnected discontinuous disjointed dislocated disorganized displaced incoherent in confusion jumbled mislaid misplaced molested moved muddled out-of-place removed roiled ruffled rumpled shifted shuffled stirred up tampered-with tangled tossed tousled tumbled unsettled untidy
    Antonyms:
    arranged methodical neat ordered orderly organized systematic systematized trim

ارجاع به لغت disordered

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disordered» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disordered

لغات نزدیک disordered

پیشنهاد بهبود معانی