امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disposal

dɪˈspoʊzl dɪˈspəʊzl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    disposals

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
دفع، دورریزی، انهدام، از بین بردن (زباله و غیره)، رد کردن، فروش (کالا)، واگذاری، انتقال (ملک)، پاسخ، حل (مسئله)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the disposal of dirty paper napkins
- از بین بردن دستمال‌کاغذی‌های کثیف
- the disposal of enemy aircraft by concentrated fire
- انهدام هواپیمای دشمن با تیراندازی متمرکز
noun uncountable
تنظیم، مرتب کردن (اثاثیه و امور و غیره)، صف‌آرایی، آرایش (گروه سربازان)
- the disposal of furniture in a room
- مرتب کردن مبل و صندلی در یک اتاق
- the disposal of the troops along the river
- صف‌آرایی قشون در راستای رودخانه
noun countable
اختیار، اداره، کنترل، نظارت (اموال و منابع و غیره)
- He has several cars at his disposal.
- او چندین اتومبیل در اختیار دارد.
- The manager had full disposal over the company's resources and made strategic decisions accordingly.
- مدیر منابع شرکت را کاملاً در اختیار داشت و بر این اساس تصمیمات استراتژیک می‌گرفت.
noun
زباله‌خردکن (دستگاهی در آشپزخانه)
- The disposal in my kitchen sink stopped working, so I have to call a plumber.
- زباله‌خردکن سینک آشپزخانه‌ی من کار نمی‌کند، باید با لوله‌کش تماس بگیرم.
- I accidentally dropped a spoon into the disposal and now it's making a strange noise.
- به‌طور تصادفی قاشقی را در زباله‌خردکن ریختم و حالا صدای عجیبی از آن می‌آید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disposal

  1. noun parting with or throwing something away
    Synonyms:
    auctioning bartering chucking clearance conveyance demolishing demolition destroying destruction discarding dispatching dispensation disposition dumping ejection jettison jettisoning junking relegation relinquishment removal riddance sacrifice sale scrapping selling trading transfer transference vending
    Antonyms:
    hold keeping retention
  1. noun conclusion, settlement of situation
    Synonyms:
    action allocation arrangement array assignment assortment bequest bestowal consignment control conveyance determination dispensation disposition distribution division effectuation end gift grouping order ordering placing position provision sequence transfer winding up
    Antonyms:
    beginning start

Collocations

  • at one's disposal

    در اختیار، در دست، به فرمان، تحت فرمان

Idioms

  • at someone's disposal

    در خدمت کسی بودن، در اختیار کسی بودن، در بال‌وپر کسی بودن

لغات هم‌خانواده disposal

ارجاع به لغت disposal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disposal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disposal

لغات نزدیک disposal

پیشنهاد بهبود معانی