با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Dot

dɑːt dɒt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dotted
  • شکل سوم:

    dotted
  • سوم شخص مفرد:

    dots
  • وجه وصفی حال:

    dotting
  • شکل جمع:

    dots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
نقطه، خال، لکه
- There is a dot on the "i."
- روی «i» یک نقطه است.
- From a distance those islands appeared as tiny dots.
- از فاصله‌ی دور آن جزایر همچون نقطه‌های کوچک دیده می‌شد.
- Put a dot in front of those who have come.
- جلو اسم آن‌هایی که آمده‌اند یک نقطه بگذار.
- the telltale dots of measles
- لکه‌های آشکار (بیماری) سرخک
- polka dot
- خال خال، خالدار
- dot and carry
- ده بر یک
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
نقطه‌دار کردن
- a dotted line
- خط نقطه‌چین، خط مقطع، خط نقطه‌ای
- Rustic houses dotted the landscape.
- خانه‌های روستایی چشم‌انداز را نقطه‌نقطه کرده بودند.
verb - intransitive
نقطه گذاشتن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dot

  1. noun tiny mark, drop
    Synonyms: atom, circle, dab, droplet, fleck, flyspeck, grain, iota, jot, mite, mote, particle, period, pinpoint, point, speck, spot, tittle
  2. verb make spot(s)
    Synonyms: bespeckle, dab, dabble, fleck, freckle, pepper, pimple, sprinkle, stipple, stud

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت dot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dot

لغات نزدیک dot

پیشنهاد بهبود معانی