با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Drift

drɪft drɪft
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    drifted
  • شکل سوم:

    drifted
  • سوم شخص مفرد:

    drifts
  • وجه وصفی حال:

    drifting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2
رانده شدن، رفتن، به حرکت درآمدن (با آب و باد و غیره)
- I drifted to the shore on a leaky boat.
- در یک قایق سوراخ (توسط امواج) به ساحل رانده شدم.
- The boat drifted in the calm waters.
- قایق در آب‌های آرام به حرکت درآمد.
verb - intransitive verb - transitive
سراندن (خودرو) (با استفاده از ترمز دستی)، دریفت کردن، دریفت کشیدن
- He tried to drift the car but ended up losing control.
- او سعی کرد خودرو را بسراند اما در نهایت کنترل خودرو را از دست داد.
- She learned how to drift.
- او یاد گرفت که چگونه دریفت کند.
noun singular
مقصود، معنی (بدون جزئیات)
- His English is not good but I understand his drift.
- انگلیسی او خوب نیست ولی مقصود او را درک می‌کنم.
- Sorry, I don't get your drift.
- ببخشید، مقصود شما را نمی‌فهم.
noun countable
توده‌ی بادآورده، بادانباشت، انبوهه (هر چیزی که در اثر جریان آب یا باد و غیره انباشته شده باشد)
- They slid over snowdrifts on skis.
- آن‌ها با اسکی از روی انباشته‌های برف رد می‌شدند.
- There was a drift of newspapers around my feet.
- توده‌ای از روزنامه که باد آورده بود، در اطراف پایم انباشته شده بود.
- Wind had turned the snow into impassable drifts.
- باد برف‌ها را به صورت توده‌هایی صعب‌العبور درآورده بود.
- sand drifts ten meters high
- بادانباشت شن به ارتفاع ده متر
noun singular uncountable
تغییر (در نگرش و عقیده و غیره)
- We see the drift of his thoughts in his books.
- تغییر افکار او را در آثارش می‌بینیم.
- The drift in political ideology among young voters is noticeable in recent polls.
- تغییر در ایدئولوژی سیاسی در میان رأی‌دهندگان جوان در نظرسنجی‌های اخیر قابل توجه است.
noun countable
دریفت (سر خوردن خودرو با استفاده از ترمز دستی)
- His drift was executed flawlessly.
- دریفت او بی‌عیب‌ونقص اجرا شد.
- The drift left spectators in awe.
- دریفت تماشاگران را شگفت‌زده کرد.
- The drift towards technology in education is reshaping the way students learn.
- گرایش به فناوری در آموزش، شیوه‌ی یادگیری دانش‌آموزان را تغییر می‌دهد.
noun
حرکت (معمولاً تدریجی و آرام)
- The drift of the boat was smooth.
- حرکت قایق بدون تکان بود.
- The drift of the sled down the snowy hill was exhilarating.
- حرکت سورتمه به پایین تپه‌ی برفی نشاط‌آور بود.
noun
گرایش، تمایل (کلی)
- The company's marketing strategy reflects a drift towards digital advertising.
- استراتژی بازاریابی این شرکت نشان‌دهنده‌ی گرایش به تبلیغات دیجیتال است.
- I sense a drift towards greater independence in this younger generation.
- در این نسل جوان گرایش به استقلال بیشتر را احساس می‌کنم.
- a survey of the drift of 20th century poetry
- بررسی گرایش شعر سده‌ی بیستم
noun
انحراف، کژرفت (هواپیما و غیره) (از مسیر) (در اثر باد)
- the easterly drift of the airplane as a result of wind
- انحراف هواپیما به سمت شرق در اثر باد
- The aircraft's drift was evident.
- کژرفت هواپیما مشهود بود.
noun
بی‌هدفی
- The drift of their relationship was evident.
- بی‌هدفی رابطه‌ی آن‌ها مشهود بود.
- the drift in life
- بی‌هدفی در زندگی
noun
تونل رابط (در معدن)
- The workers carefully reinforced the walls of the drift to prevent a collapse.
- کارگران دیوارهای تونل رابط را با دقت تقویت کردند تا از ریزش جلوگیری کنند.
- The workers used the drift to access different parts of the mine.
- کارگران از تونل رابط برای دسترسی به قسمت‌های مختلف معدن استفاده کردند.
noun
زبان‌شناسی تغییر
- Scholars study the drift of language to understand how grammar and vocabulary shift over time.
- محققان برای درک چگونگی تغییر گرامر و واژگان در طول زمان، تغییر زبان را بررسی می‌کنند.
- The linguistic drift of the English language has led to the evolution of new words and expressions.
- تغییر زبانی زبان انگلیسی به تکامل کلمات و عبارات جدید منجر شده است.
noun
زیست‌شناسی رانش (تغییرات ایجادشده در بسامد نسبی اشکال مختلف یک ژن (الل) در یک جمعیت)
- Random drift in gene frequency led to the preservation of a beneficial trait.
- رانش تصادفی در بسامد ژن منجر به حفظ صفت مفید شد.
- A sudden drift in gene frequency can alter the genetic makeup of a population.
- رانش ناگهانی در بسامد ژن می‌تواند ترکیب ژنتیکی جمعیت را تغییر دهد.
verb - intransitive
انباشته شدن، توده شدن، روی هم جمع شدن (برف و غیره) (به‌وسیله‌ی باد یا آب)
- Sand had been drifted around the lake.
- شن در اطراف دریاچه انباشته شده بود.
- The snow began to drift against the house as the wind picked up.
- با افزایش ورزش باد، برف شروع به روی هم جمع شدن در مقابل خانه کرد.
verb - transitive
راندن، به حرکت درآوردن
- The strong winds began to drift the boat off course.
- بادهای شدید شروع به راندن قایق از مسیر کردند.
- The water's current started to drift the leaves downstream.
- جریان آب شروع به به حرکت درآوردن برگ‌ها به پایین‌دست کرد.
verb - intransitive
کشیده شدن، رفتن، سوق داده شدن (شخص و امور و غیره)
- He drifted from job to job and from town to town.
- او از شغلی به شغلی و از شهری به شهری می‌رفت.
- My life started to drift in a direction I didn't intend.
- زندگی‌ام به سمتی کشیده شد که من آن را در نظر نداشتم.
verb - transitive
(در غرب ایالات متحده‌ی آمریکا) بردن (به چرا) (گله‌ی گاو و غیره)
- They drifted the cattle towards the lush green pastures.
- آن‌ها گاوها را به سمت مراتع سرسبز بردند.
- We need to drift the horses to a different field for better grazing.
- برای چرای بهتر باید اسب‌ها را به مزرعه‌ی دیگری ببریم.
verb - transitive
انباشتن، توده کردن، جمع کردن (برف و غیره)
- High winds drifted the snow behind the wall.
- باد شدید برف را در پشت دیوار انباشت.
- The wind slowly drifted snow onto the sidewalk.
- باد برف را به‌آرامی در پیاده‌رو توده کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drift

  1. noun accumulation
    Synonyms: alluvion, bank, batch, bunch, bundle, clump, cluster, deposit, heap, hill, lot, mass, mound, mountain, parcel, pile, set, shock, stack
  2. noun meaning, significance of communication
    Synonyms: aim, design, direction, end, gist, implication, import, intention, object, progress, progression, purport, scope, significance,tendency, tenor
  3. verb move aimlessly
    Synonyms: accumulate, aim, amass, amble, be carried along, coast, dance, draw near, flicker, flit, flitter, float, flow, flutter, gad, gallivant, gather, go-that-a-way, go with the tide, gravitate, hover, kick around, linger, malinger, meander, mosey, muck, ride, sail, saunter, scud, skim, slide, stray, stroll, tend, waft, wander, wash
    Antonyms: decide, direct, guide, set

Phrasal verbs

  • drift apart

    کم‌کم از هم جدا شدن، کم‌کم با هم غریبه شدن

Idioms

  • drift off to sleep

    کم‌کم به خواب رفتن، در خواب فرورفتن، چرت زدن

ارجاع به لغت drift

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drift» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drift

لغات نزدیک drift

پیشنهاد بهبود معانی