با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Dully

ˈdʌlli ˈdʌlli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb
به‌طور کسل‌کننده، به‌طور غیرهیجان‌انگیز
- Most of the work consisted of dully repetitive tasks.
- بخش عمده‌ای از اثر، مشتمل‌بر کارهای کسل‌کننده‌ی تکراری بود.
- The play starts well but has a dully conventional ending.
- نمایش‌نامه خوب شروع می‌شود اما پایانی پیش‌پاافتاده و غیرهیجان‌انگیز دارد.
adverb
از روی بی‌علاقگی، از روی بی‌حوصلگی
- He gazed at the newspapers dully
- از روی بی‌علاقگی به روزنامه چشم دوخت.
- "I suppose I'd better get some work done," said Tom, dully.
- تام با بی‌حوصلگی گفت: «به گمانم، بهتر است کاری انجام دهم.»
adverb
به‌طور غیرشفاف، (تا حدی) مات، به‌نحو غیر روشن، فاقد درخششِ آن‌چنانی، به‌طور تیره، به‌طور کدر، به‌طور کم‌نور
- The knife blade seemed dully in the shadows.
- تیغه‌ی چاقو در سایه، غیردرخشان به‌نظر می‌رسید.
- The stairs have no rails and are dully lit.
- پله‌ها نرده ندارند و تا حدی مات و کم‌نور هستند.
adverb
به‌طور خفیف، به‌آرامی
- My arm still ached dully.
- بازویم هنوز به‌طور خفیف درد می‌کرد.
- As they walked through the fog their footsteps echoed dully.
- همان‌طور که آن‌ها از میان مه قدم می‌گذشتند، صدای قدم‌هایشان به‌آرامی منعکس می‌شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dully

  1. adverb stupidly
    Synonyms: densely, obtusely, slowly, lethargically, sluggishly, listlessly, dimly

ارجاع به لغت dully

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dully» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dully

لغات نزدیک dully

پیشنهاد بهبود معانی