امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Embroider

ɪmˈbrɔɪdər ɪmˈbrɔɪdə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    embroidered
  • شکل سوم:

    embroidered
  • سوم‌شخص مفرد:

    embroiders
  • وجه وصفی حال:

    embroidering

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
قلاب‌دوزی کردن، گلدوزی کردن، برودره‌دوزی، آراستن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Pari Khanom was embroidering tiny flowers on her scarf.
- پری‌خانم داشت گل‌های کوچکی را بر شال گردن خود گل‌دوزی می‌کرد.
- He likes to embroider upon every story that comes his way.
- او دوست دارد به هر داستانی که برمی‌خورد شاخ و برگ بدهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embroider

  1. verb add fancy stitching, adornment
    Synonyms: beautify, bedeck, braid, color, cross-stitch, deck, decorate, embellish, fix up, garnish, gild, gussy up, knit, ornament, pattern, quilt, spruce up, stitch, weave pattern, work
  2. verb exaggerate information
    Synonyms: aggrandize, amplify, blow-up, build up, color, distend, dramatize, elaborate, embellish, enhance, enlarge, expand, falsify, fudge, heighten, hyperbolize, lie, magnify, make federal case, make mountain out of molehill, overdo, overelaborate, overembellish, overemphasize, overestimate, overstate, pad, play up, puff, romanticize, spread on thick, stretch, stretch the truth, yeast

ارجاع به لغت embroider

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embroider» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embroider

لغات نزدیک embroider

پیشنهاد بهبود معانی