امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ensemble

ˌɑːnˈsɑːmbl ɒnˈsɒmbl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
یکمرتبه، مجموع، اثر کلی، به‌طورجمعی، دسته‌جمعی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- to consider as an ensemble
- به‌عنوان گروه (یا به‌طور کلی) در نظر گرفتن
- a jacket and skirt ensemble
- یک دست کت و دامن
- Her ensemble consisted of a woollen skirt and a gray jacket.
- لباس او شامل یک دامن پشمی و یک کت خاکستری بود.
- The Kherchow group is one of the best known musical ensembles today.
- دسته‌ی خرجاو یکی از معروف‌ترین گروه نوازندگان معاصر است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ensemble

  1. adverb at the same time
    Synonyms:
    all at once altogether as a body as a group as a whole as one at once en masse in concert
  1. noun collection
    Synonyms:
    aggregate assemblage band cast choir chorus company composite entirety gathering glee club group octet orchestra organization outfit quartet quintet set sextet sum total totality trio troupe whole
  1. noun clothing outfit
    Synonyms:
    coordinates costume garb get-up suit togs

ارجاع به لغت ensemble

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ensemble» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ensemble

لغات نزدیک ensemble

پیشنهاد بهبود معانی