امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fasten

ˈfæsn ˈfɑːsn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fastened
  • شکل سوم:

    fastened
  • سوم‌شخص مفرد:

    fastens
  • وجه وصفی حال:

    fastening

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive adverb B1
بستن، محکم کردن، چسباندن، سفت شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I fastened the handles to the chair with screws.
- دسته‌ها را با پیچ به صندلی وصل کردم.
- to fasten the legs of a table
- پایه‌های میز را محکم کردن
- Fasten the dog in the yard!
- سگ را در حیاط ببند!
- She fastened her look on us.
- او نگاهش را بر ما دوخت.
- to fasten a crime on someone
- جنایتی را به گردن کسی انداختن
- Poor kinsmen fastened themselves on her.
- خویشاوندان مسکین وبال گردن او شدند.
- The blind man fastened on my arm.
- مرد نابینا بازویم را گرفت.
- The dog fastened his teeth on that man's leg.
- سگ پای آن مرد را با دندان محکم گرفت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fasten

  1. verb make secure; join together
    Synonyms:
    adhere affix anchor attach band bar batten belt bind bolt bond brace button catch cement chain cleave close cohere connect couple embed establish fix freeze to girth glue grip hitch hitch on hold hook hook up implant infix jam knot lace leash link lock lodge make firm moor mortise nail rivet rope screw seal set settle solder stay put stick strengthen string tack on tag tie tighten truss unite wedge weld
    Antonyms:
    detach disconnect loosen open release unchain unfasten unlink unlock

Collocations

لغات هم‌خانواده fasten

  • verb - transitive
    fasten

ارجاع به لغت fasten

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fasten» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fasten

لغات نزدیک fasten

پیشنهاد بهبود معانی