امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Father

ˈfɑːðər ˈfɑːðə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fathered
  • شکل سوم:

    fathered
  • سوم‌شخص مفرد:

    fathers
  • وجه وصفی حال:

    fathering
  • شکل جمع:

    fathers

توضیحات

شکل عامیانه‌ی این لغت: Dad

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
پدر، بابا، والد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- My father's name was Abbas.
- اسم پدر من عباس بود.
- His father was killed in the war.
- پدرش در جنگ کشته شد.
- Let's go, father!
- پدر بیا برویم!
- one of the children fathered by him
- یکی از بچه‌هایی که او پدرشان بود
noun
نگهدار، محافظ، پشت و پناه
noun
(معمولا جمع) نیاکان، اجداد، پیشینیان، بنیادگذار، مؤسس، ابداع‌کننده، مخترع، پیشگام، پیشکسوت
- George Washington is considered to be the father of the American people.
- جورج واشنگتن پدر ملت امریکا محسوب می‌شود.
- Our fathers came here centuries ago.
- پدران ما قرنها پیش به اینجا آمدند.
- Dehkhoda is the father of all of us lexicographers.
- دهخدا پدر همه‌ی ما فرهنگ‌نویسان است.
- He fathered the use of computers in medicine.
- او کاربرد کامپیوتر در علم پزشکی را پی‌ریزی کرد.
noun
(معمولا جمع) ریش سفید محل، بزرگ (بزرگان) شهر، ارشد
- one of the city fathers
- یکی از ریش‌سفیدان شهر
noun
(معمولاً F بزرگ) کشیش
- Two catholic Fathers were accompanying him.
- دو کشیش کاتولیک او را همراهی می‌کردند.
noun
(f بزرگ) خدا، یزدان، الله
- Forgive them, Father, for they know not what they are doing.
- (عیسی) خداوندا آنان را ببخش؛ چون نمی‌دانند چه می‌کنند.
noun
پدر جانور یا گیاه
noun
مرد قابل احترام (به خاطر سن یا مقام و غیره)
noun
(روم باستان) سناتور
verb - transitive
پدری کردن
verb - transitive
(بچه) پس انداختن، به وجود آوردن، بنیادگذاردن، تاسیس کردن، بنا نهادن، ابداع کردن
- She fathered several children.
- او چندین فرزند پس‌انداخت.
verb - transitive
به گردن کسی انداختن، نسبت دادن
- The mistake was fathered on him.
- اشتباه را به گردن او انداختند.
verb - intransitive
(در حق کسی)، سرپرستی کردن، بزرگ کردن (بچه)، مسئولیت (چیزی را) به عهده گرفتن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد father

  1. noun male person who begets children
    Synonyms: ancestor, begetter, dad, daddy, forebearer, origin, pa, padre, papa, parent, pop, predecessor, procreator, progenitor, sire, source
    Antonyms: mother
  2. noun priest
    Synonyms: abbé, clergyman, confessor, curé, ecclesiastic, minister, padre, parson,pastor, preacher, reverend
  3. verb sire
    Synonyms: beget, conceive, create, dream up, engender, establish, found, generate, invent, originate, procreate, produce, sow the seeds of, spawn, trigger
    Antonyms: mother
  4. noun founder, inventor
    Synonyms: administrator, architect, author, builder, creator, dean, elder, encourager, generator, initiator, introducer, leader, maker, matriarch, motor, mover, organizer, originator, patriarch, patron, prime mover, promoter, promulgator, publisher, sire, sponsor, supporter

ارجاع به لغت father

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «father» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/father

لغات نزدیک father

پیشنهاد بهبود معانی