امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Feet

fiːt fiːt
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

شکل مفرد این لغت: foot

در معنای دوم مخفف این لغت ft است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun plural
پاها

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Her feet were sore after the long hike.
- بعداز پیاده‌روی طولانی پاهایش درد می‌کرد.
- The children played in the sand with their bare feet.
- بچه‌ها با پاهای برهنه روی شن بازی می‌کردند.
- Babak washed his feet before entering the house.
- بابک قبل‌از ورود به خانه پاهایش را شست.
noun plural
فوت، پا (یکای اندازه‌گیری طول؛ معادل ۱۲ اینچ یا ۰.۳۰۴۸ متر)
- My brother's garden is twenty feet wide.
- عرض باغ برادرم بیست پا است.
- The volleyball player jumped five feet into the air.
- بازیکن والیبال پنج فوت به هوا پرید.
noun plural
ادبیات (شعر) پایه‌ها، پایه‌های عروضی، ارکان، ارکان عروضی
- Analyzing the feet of the poem revealed its intricate structure.
- تجزیه‌وتحلیل پایه‌های عروضی شعر ساختار پیچیده‌ی آن را آشکار کرد.
- The variety of feet used in her poem added to its musicality.
- تنوع ارکان عروضی به‌کاررفته در شعر او بر آهنگین بودن آن افزوده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد feet

  1. noun The part of the leg of a human being below the ankle joint
    Synonyms:
    foot extremities hooves pedes dogs hoofs pads paws speeds soles tootsies heels dances bottoms nadirs measurements base arch
    Antonyms:
    head
  1. noun A unit of measurement
    Synonyms:
    board-feet
  1. noun A foundation
    Synonyms:
    base fundaments bottoms substructures seats footings foundations grounds bases piers bed
    Antonyms:
    top lids

Collocations

Idioms

  • feet of clay

    نقطه‌ی ضعف (در شخصیت)، عیب، کاستی

  • get one's feet wet

    (به‌منظور تجربه‌اندوزی و وفق دادن خود با شرایط جدید) قدم‌های اول خود را برداشتن، با گام‌های کوچک شروع کردن

  • have one's feet on the ground

    واقع‌بین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن

    واقع‌بین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن

  • on one's feet

    1- سالم، تندرست 2- آگاه، به‌هوش 3- ایستاده 4- مستقر، پابرجا 5- بی‌مقدمه، فی‌البداهه

  • find one's feet

    (به شرایط جدیدی) عادت کردن، خوگرفتن، جا افتادن

  • cold feet

    ترسیدن، تردید کردن، دستپاچه شدن، دودل شدن

  • drag one's heels (or feet)

    (عامیانه) عمداً آهسته‌کاری کردن، طفره رفتن، کندکار کردن، لفت دادن

  • to drag one's feet

    (با تداعی منفی) تردید کردن، تعلل کردن، مسامحه کردن، (عمداً) کار را به تأخیر انداختن

  • fall on one's feet

    (جلوی کسی به نشان تضرع یا احترام) به خاک افتادن

  • (be) under one's feet

    مزاحم کسی بودن، توی دست و پا بودن، راه کسی را سد کردن

  • out on one's feet

    1- (مثلاً مشت‌زن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بی‌رمق

ارجاع به لغت feet

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «feet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/feet

لغات نزدیک feet

پیشنهاد بهبود معانی