امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Felicity

fɪˈlɪsəti fɪˈlɪsəti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    felicities

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
ادبی خوشی، نشاط، شادی، سعادت، برکت، سرور، بهجت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- felicity in this and the next life
- سعادت دنیا و آخرت
- Her sole felicity was her children.
- تنها خوشی او، بچه‌هایش بودند.
noun uncountable
ادبی فصاحت، بلاغت
- Her speech delivered the felicity of her emotions, leaving everyone moved.
- سخنرانی او فصاحت احساسات او را نشان داد و همه را متاثر کرد.
- The writer's felicity in storytelling captivated readers from the very first page.
- بلاغت نویسنده در داستان‌سرایی از همان صفحه‌ی اول خوانندگان را مجذوب خود کرد.
noun plural countable
(در مورد بیان و سخن) لطافت، شیرینی، زیبایی، خوش‌بیانی، شیرین‌سخنی
- Her speech was marked by a felicity.
- سخنرانی او با شیرینی همراه بود.
- The politician's felicity in delivering speeches captivated the audience.
- شیرین‌سخنی این سیاست‌مدار در بیان سخنرانی، حضار را مجذوب خود کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد felicity

  1. noun happiness
    Synonyms: bliss, cheerfulness, contentment, delight, ecstasy, elation, enjoyment, euphoria, exhilaration, exuberance, glee, good spirits, joviality, joy, jubilation, merriment, mirth, pleasure, rapture, well-being
  2. noun appropriateness
    Synonyms: applicability, aptness, becomingness, suitability

ارجاع به لغت felicity

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «felicity» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/felicity

لغات نزدیک felicity

پیشنهاد بهبود معانی