با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Fetch

fetʃ fetʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fetched
  • شکل سوم:

    fetched
  • سوم شخص مفرد:

    fetches
  • وجه وصفی حال:

    fetching

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
آوردن، رفتن و آوردن، بیرون کشیدن
- the souvenirs which he fetched back from Europe
- هدایایی که از اروپا با خود آورد
- One shot fetched the bird down.
- یک تیر پرنده را به زیر آورد.
- Inside the station, I waited for my friends to fetch me.
- در درون ایستگاه ماندم تا دوستانم بیایند و مرا ببرند.
- Her singing fetched tears to my eyes.
- آواز او اشک به چشمانم آورد.
- Fetch me a hammer.
- برو یک چکش برام بیار.
- I left the wounded ones and went to fetch the doctor.
- زخمی‌ها را گذاشتم و رفتم دنبال دکتر.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
(با کشتی بادبانی یا اتوبوس و غیره) رسیدن به، وارد شدن به، (در مورد قایق یا کشتی) آمدن
- We fetched the harbor before the storm broke.
- ما پیش از بروز توفان به بندرگاه رسیدیم.
- He fetched home after his long bus ride.
- پس از سفر طولانی با اتوبوس به منزل رسید.
verb - transitive
(قیمت و غیره) داشتن، جلب (توجه یا محبت و غیره) کردن، گیرایی داشتن، مجاب کردن
- His argument fetched Hassan round.
- استدلال او حسن را مجاب کرد.
- He doesn't fetch the girls the way his brother does.
- او همانند برادرش دخترها را به طرف خود جلب نمی‌کند.
- She could not fetch a laugh from the audience.
- نتوانست حضار را بخنداند.
verb - transitive
فروش رفتن
- Horses fetched a good price at the market.
- اسب به بهای خوب در بازار به فروش می‌رفت (بازار اسب خوب بود).
verb - transitive
(نفس یا آه یا نعره و غیره) کشیدن
- Homa fetched a deep sigh.
- هما آه ژرفی کشید.
verb - transitive
(خودمانی - ضربه یا سیلی و غیره) زدن، وارد آوردن
verb - transitive
(باد یا موج آب) فاصله ی طی شده بدون برخورد با مانع
verb - intransitive
بازیابی کردن، باز آوردن
- He had fetched his analogies from nature.
- او تشبیه‌های خود را از طبیعت گرفته بود.
noun countable
بهانه، طفره
noun countable
همزاد، جفت، معادل، شبح
noun countable
کوشش
- She was expected to fetch and carry all day.
- از او انتظار داشتند که صبح تا شب فرمان‌بری کند.
- Pari fetched a sneeze.
- پری عطسه کرد.
- That question fetched the discussion to a close.
- آن پرسش بحث را به پایان رساند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fetch

  1. verb go get, bring in
    Synonyms: back, bear, be sold for, bring, bring back, bring to, buck, call for, carry, conduct, convey, deliver, draw forth, earn, elicit, escort, get, give rise to, go for, gun, heel, lead, lug, make, obtain, pack, piggyback, produce, realize, retrieve, ride, sell, sell for, schlepp, shoulder, tote, transport, truck, yield
    Antonyms: free, let go

Phrasal verbs

  • fetch up

    تولید کردن، عمل آوردن، به‌ نتیجه رساندن

Idioms

  • fetch and carry (for somebody)

    خرحمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)

ارجاع به لغت fetch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fetch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fetch

لغات نزدیک fetch

پیشنهاد بهبود معانی