امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Find

faɪnd faɪnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    found
  • شکل سوم:

    found
  • سوم‌شخص مفرد:

    finds
  • وجه وصفی حال:

    finding
  • شکل جمع:

    finds

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
پیدا کردن، یافتن، جستن، گیرآوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I found the book very exciting.
- این کتاب برای من بسیار هیجان‌انگیز بود.
- How did you find out?
- از کجا فهمیدی؟
- I'll have to find out who has written this letter.
- باید بفهمم این نامه را چه کسی نوشته است.
- They are trying to find out the cause of cancer.
- آنان می‌کوشند تا علت سرطان را بیابند.
- He found himself utterly broke.
- او دریافت که یک غاز ندارد.
- The judge found for the wife.
- قاضی به نفع زوجه رأی داد.
- The archaeologists had arranged their finds on the table.
- باستان‌شناسان یافته‌های خود را روی میز چیده بودند.
- That actor was the best find of the year.
- آن هنرپیشه بهترین کشف سال بود.
- They announced the find of an important manuscript.
- یافتن نسخه‌ی خطی مهمی را اعلام کردند.
- The court found him guilty.
- دادگاه او را گناهکار شناخت.
- The arrow found his heart.
- تیر به قلبش خورد.
- I found a gold ring.
- یک انگشتر طلا پیدا کردم.
- to find pleasure in music
- از موسیقی احساس لذت کردن (لذت بردن)
- Now I find that I have been wrong.
- اکنون درمی‌یابم که در اشتباه بوده‌ام.
- He found enough strength to climb to the summit.
- او نیروی لازم برای رسیدن به قله را (در خود) پیدا کرد.
- She finally found wealth and fame.
- سر انجام به مال و شهرت رسید.
- to find an answer
- به پاسخ دست‌یافتن
- to find a missing book
- کتاب گمشده را یافتن
- Finding a job is becoming more difficult every day.
- کار یافتن هرروز دشوارتر می‌شود.
- Search until you find!
- بگرد تا بجوری!
- I did not find his house.
- خانه‌ی او را نیافتم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
کشف کردن، پیدا کردن، (در اثر جست‌وجو) دست یافتن به، رسیدن به
verb - transitive
تشخیص دادن
verb - intransitive
(دادگاه و غیره) حکم صادر کردن
noun
چیز یافته، مکشوف، یابش، (هر چیز یافت شده) یافته، مکشوفه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد find

  1. noun discovery
    Synonyms:
    acquisition asset bargain boast bonanza catch gem good buy jewel one in a million pride treasure treasure trove
    Antonyms:
    loss
  1. verb catch sight of, lay hands on
    Synonyms:
    arrive at bring to light bump into chance upon collar come across come upon come up with corral descry detect dig up discern discover distinguish encounter espy expose fall in with ferret out happen upon hit upon identify lay fingers on light upon locate make out meet notice observe perceive pinpoint recognize recover run across run into scare up sight smoke out spot strike stumble upon track down trip on turn up uncover unearth
    Antonyms:
    fail lose miss pass by
  1. verb achieve, win
    Synonyms:
    acquire attain be one’s lot earn fall to the lot gain get meet meet with obtain procure
    Antonyms:
    fail fall short forfeit lose

Phrasal verbs

  • find for

    (دادگاه یا قاضی یا هیئت منصفه) به سود کسی حکم دادن

  • find out

    دریافتن، پی بردن، کشف کردن

Idioms

  • find oneself

    1- (ماهیت و استعدادها و غیره‌ی) خود را یافتن 2- ... بودن، پی‌بردن به

ارجاع به لغت find

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «find» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/find

لغات نزدیک find

پیشنهاد بهبود معانی