با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Fixate

ˈfɪkˌset fɪkˈseɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive adverb
تثبیت کردن، محکم کردن، متمرکز کردن
- He fixated a word on that page.
- او به واژه‌ای در آن صفحه خیره شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fixate

  1. verb focus
    Synonyms: become attached, center on, direct, haunt, infatuate, obsess, rivet one’s eyes, zero in on

ارجاع به لغت fixate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fixate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fixate

لغات نزدیک fixate

پیشنهاد بهبود معانی