امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Foul

faʊl faʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    fouls
  • صفت تفضیلی:

    fouler
  • صفت عالی:

    foulest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
(کلام یا تصویر و غیره) قبیح، ناپسند، زشت، مستهجن، ناشایست، شیطانی، خبیث، رذل، شرور، شرارت بار، مشمئز کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Don't use foul language!
- کلمات زشت به‌کار نبرید!
- a foul murder
- جنایت بیزارکننده
adjective
گرفته شده (در اثر انباشتگی فضولات)، مسدود، بند آمده
- a foul pipe
- لوله‌ی کثافت‌گرفته
adjective
آب‌و‌هوا توفانی، خراب، افتضاح link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده
- foul weather
- هوای بسیار بد
adjective
(بو) متعفن، گند، بدبو، گندناک، چرک انباشت، پرکثافت
- a foul smell
- بوی گند
adjective
(خوراک) فساد، گندیده، پوسیده
- foul meat
- گوشت گندیده
adjective
(چاپ) پرغلط، دارای خطخوردگی و حاشیه نویسی
- a foul copy
- نسخه‌ی اصلاح‌نشده
adjective
خائن، خیانتکار، ناامی
adjective
ناپاک، پلید، غلط، شنیع، ملعون، نادرست
verb - transitive
کثیف کردن یا شدن، نجس کردن یا شدن، پلشت کردن، آلوده کردن
- The cat fouled the carpet.
- گربه روی فرش کثافت کرد.
- Factory smoke has fouled the air.
- دود کارخانه هوا را آلوده کرده است.
verb - transitive
(لوله و غیره را) مسدود کردن، بند آوردن یا آمدن، گرفتن، (طناب و غیره) گوریدن، به هم تابیده شدن، درهم گیر کردن، گوراندن
- to foul a drain with grease
- راه آب را با گریس بند آوردن
- The rope fouled in the nets.
- طناب در تورها گیر کرد.
- to run foul of the law
- با قانون درگیر شدن
verb - intransitive
ورزش (مسابقه) تخلف کردن
- Because he fouled three times, he was expelled from the game.
- چون سه بار خطا کرد از مسابقه اخراج شد.
verb - intransitive
بی آبرو کردن، شرف کسی را لکه دار کردن، به ناموس کسی خدشه وارد آوردن
noun countable
ورزش (مسابقه) خطا، حیله، خلاف، جرزنی، بازی بی‌قاعده
noun countable
(ماهیگیری یا قایقرانی) درهم تنیدگی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد foul

  1. adjective disgusting, dirty
    Synonyms:
    abhorrent abominable base contaminated despicable detestable disgraceful dishonorable egregious fetid filthy gross hateful heinous horrid icky impure infamous iniquitous loathsome malodorous mucky nasty nauseating nefarious noisome notorious offensive pigpen polluted putrid rank raunchy repellent repulsive revolting rotten scandalous shameful squalid stinking sullied tainted unclean vicious vile wicked yecchy yucky
    Antonyms:
    clean fragrant pleasing pure wonderful
  1. adjective vulgar, offensive
    Synonyms:
    abusive blasphemous blue coarse dirty filthy foul-mouthed gross indecent lewd low nasty obscene profane raunchy scatological scurrilous smutty
    Antonyms:
    clean innocent inoffensive moral
  1. adjective corrupt, dishonest
    Synonyms:
    caitiff crooked dirty fraudulent inequitable monstrous shady underhand underhanded unfair unjust unscrupulous vicious
    Antonyms:
    fair good honest incorrupt just
  1. noun infraction
    Synonyms:
    breach encroachment error faux pas infringement offense slip violation
  1. verb make or become dirty
    Synonyms:
    befoul begrime besmear besmirch block catch choke clog contaminate defile desecrate discolor ensnare entangle fill jam pollute profane smear smudge snarl soil spot stain sully taint tarnish twist
    Antonyms:
    clean purify sterilize

Phrasal verbs

  • foul out

    (به‌خاطر چندبار خطا کردن) از مسابقه حذف یا اخراج شدن

  • foul up

    به گند کشیدن، خراب کردن، به هم ریختن

Idioms

  • run (or fall) foul of

    1- تصادم کردن با، خوردن به، درهم تابیده شدن، گوریده شدن 2- درگیری پیدا کردن با، گرفتاری داشتن با

ارجاع به لغت foul

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «foul» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/foul

لغات نزدیک foul

پیشنهاد بهبود معانی