امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fracture

ˈfræktʃər ˈfræktʃə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fractured
  • شکل سوم:

    fractured
  • سوم‌شخص مفرد:

    fractures
  • وجه وصفی حال:

    fracturing
  • شکل جمع:

    fractures

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
شکستگی، انکسار، شکست، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- bone fracture
- شکستگی استخوان
- a fracture in a pipe
- ترک لوله
- His thigh bone was fractured in two places.
- استخوان رانش در دو جا شکستگی پیدا کرده بود.
- The pipe has been fractured.
- لوله درز پیدا کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fracture

  1. noun break, rupture
    Synonyms:
    breach cleavage cleft crack discontinuity disjunction displacement fissure fragmentation gap mutilation opening rent rift schism severance splinter split wound

ارجاع به لغت fracture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fracture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fracture

لغات نزدیک fracture

پیشنهاد بهبود معانی