با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Fraught

frɒːt frɔːt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
پر، مملو، دارا، همراه، ملازم، بار شده
noun adjective
بار، کرایه، بار کردن
- The voyage was fraught with danger.
- سفر دریایی پرمخاطره بود.
- A silence fraught with meaning.
- سکوتی که پرمعنی بود.
- She looked lean and fraught.
- او لاغر و شوریده به نظر می‌رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fraught

  1. adjective full of
    Synonyms: abounding, attended, bristling, charged, filled, heavy, laden, replete, stuffed
    Antonyms: empty

ارجاع به لغت fraught

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fraught» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fraught

لغات نزدیک fraught

پیشنهاد بهبود معانی