با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Freight

freɪt freɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    freighted
  • شکل سوم:

    freighted
  • سوم شخص مفرد:

    freights
  • وجه وصفی حال:

    freighting
  • شکل جمع:

    freights

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
کرایه، کرایه کشتی، بار، بار کشتی، باربری، گران‌بار کردن، حمل کردن، غنی ساختن
- to send goods by air freight
- کالا را از راه هوا فرستادن
- They will pay for freight.
- آن‌ها هزینه‌ی ترابری را خواهند داد.
- A ship freighted with bananas.
- کشتی که موز بار آن شده است.
- Coal is freighted overland from Kerman.
- زغال‌سنگ از راه خشکی از کرمان حمل می‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد freight

  1. noun goods being shipped
    Synonyms: bales, ballast, bulk, burden, carriage, consignment, contents, conveyance, encumbrance, fardel, haul, lading, load, merchandise, pack, packages, payload, shipment, shipping, tonnage, transportation, wares, weight

ارجاع به لغت freight

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «freight» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/freight

لغات نزدیک freight

پیشنهاد بهبود معانی