با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Frigidity

frɪˈdʒɪdɪti frɪˈdʒɪdɪti
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
سردی، سردمزاجی (جنسی) (به ویژه در زنان)
- Many women experience frigidity at some point in their lives.
- بسیاری از زنان در مقطعی از زندگی خود سردمزاجی را تجربه می‌کنند.
- He struggled to understand her frigidity.
- برای درک سردی او تلاش کرد.
noun uncountable
سردی (رفتار و غیره)، بسیار رسمی بودن
- Despite her frigidity, he attempted to break the ice.
- علی‌رغم سردی‌اش، سعی کرد یخ را بشکند.
- The frigidity of the atmosphere created an unwelcoming environment.
- بسیار رسمی بودن جو محیطی ناخوشایند ایجاد کرد.
noun uncountable
سردی (شدید)
- The frigidity of the winter air made my fingers numb within minutes.
- سردی هوای زمستان انگشتانم را در عرض چند دقیقه بی‌حس کرد.
- The frigidity of the refrigerator kept our food fresh for days.
- سردی زیاد یخچال تا چندین روز غذای ما را تازه نگه می‌داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد frigidity

  1. noun impassivity
    Synonyms: coldness, aloofness, stiffness, indifference

ارجاع به لغت frigidity

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frigidity» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frigidity

لغات نزدیک frigidity

پیشنهاد بهبود معانی