امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fuss

fʌs fʌs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fussed
  • شکل سوم:

    fussed
  • سوم‌شخص مفرد:

    fusses
  • وجه وصفی حال:

    fussing
  • شکل جمع:

    fusses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
های‌وهوی، سروصدا، آشوب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- What is all this fuss about?
- این جوش‌وخروش‌ها برای چیست؟
- Stop your fuss and listen to what I have to say!
- کولی‌بازی درنیار و به حرفم گوش بده!
- When his wife found out he had gambled, there was a big fuss.
- وقتی زنش فهمید قمار کرده است جروبحث بزرگی برپا شد.
verb - intransitive
ایراد گرفتن، خرده‌گیری کردن، اعتراض کردن
- For God's sake stop fussing me!
- تو را به خدا دست از سرم بردار!
- She is always fussing about cooking.
- او همیشه برای آشپزی جوش می‌زند.
- The baby fussed all night.
- بچه تمام شب بی‌قراری می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fuss

  1. noun disturbance, trouble
    Synonyms:
    ado agitation altercation argument bickering bother broil bustle commotion complaint confusion controversy difficulty display dispute excitement falling-out fight flap flurry flutter fret furor hassle kick-up objection palaver perturbation quarrel row ruckus scene squabble stew stink stir storm to-do turmoil unrest upset wingding worry
    Antonyms:
    calm peace

Phrasal verbs

  • fuss around

    (بیهوده) بیا و برو کردن، سر و صدا راه انداختن

Collocations

  • be in a fuss

    سراسیمه بودن، جوش‌زدن، کولی‌بازی درآوردن

  • get into a fuss

    سر و صدا راه انداختن، ادا و اصول درآوردن

Idioms

  • make a fuss (or kick up a fuss)

    (عامیانه) خشمگین و هیجان‌زده شدن، محشر به‌پا کردن، فتنه‌ به‌ پا کردن

ارجاع به لغت fuss

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fuss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fuss

لغات نزدیک fuss

پیشنهاد بهبود معانی