امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Gauge

ɡeɪdʒ ɡeɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    gauged
  • شکل سوم:

    gauged
  • سوم‌شخص مفرد:

    gauges
  • وجه وصفی حال:

    gauging
  • شکل جمع:

    gauges

توضیحات

این لغت به شکل gage نیز نوشته می‌شود ولی شکل نوشتاری gauge رایج است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
سنجیدن (به‌ویژه با استفاده از دستگاه اندازه‌گیری)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Can you help me gauge the distance between the two buildings?
- آیا می‌توانید به من کمک کنید تا فاصله‌ی بین این دو ساختمان را بسنجیم؟
- He gaged the temperature of the room.
- دمای اتاق را سنجید.
verb - transitive
ارزیابی کردن (معمولاً احساسات مردم)
- She tried to gauge his reaction to the news.
- سعی کرد واکنش او به این خبر را ارزیابی کند.
- The therapist used various techniques to gauge the patient's mental state.
- درمانگر از تکنیک‌های مختلفی برای ارزیابی وضعیت روانی بیمار استفاده کرد.
verb - transitive
سوراخ کردن (لاله‌ی گوش) (برای قرار دادن زیورآلات)
- Are you planning to gauge your earlobe?
- آیا قصد داری لاله‌ی گوشت را سوراخ کنی؟
- My friend wants to gauge his earlobes.
- دوستم می‌خواهد لاله‌ی گوشش را سوراخ کند.
noun countable
(در ترکیب) –سنج (وسیله‌ی اندازه‌گیری)
- Please keep an eye on the temperature gauge to ensure the room doesn't become too hot.
- لطفاً مراقب دماسنج باشید تا اتاق خیلی داغ نشود.
- I need to empty the rain gauge.
- باید باران‌سنج را خالی کنم.
noun countable
فشارسنج (دستگاهی برای اندازه‌گیری فشار هوا در لاستیک)
- The mechanic used a gauge to check the tire pressure.
- مکانیک برای بررسی فشار باد لاستیک از فشارسنج استفاده کرد.
- The gauge showed that the tire pressure was too low.
- فشارسنج نشان داد که فشار باد لاستیک خیلی کم است.
noun countable
(راه‌آهن) فاصله‌ی بین ریل‌ها
- The railway engineers measured the gauge.
- مهندسان راه‌آهن فاصله‌ی بین ریل‌ها را اندازه‌گیری کردند.
- The railway company invested in new equipment to measure the gauge accurately.
- شرکت راه‌آهن برای اندازه‌گیری دقیق فاصله‌ی بین ریل‌ها روی تجهیزات جدید سرمایه‌گذاری کرد.
noun
ضخامت (درموردِ سیم و صفحه‌ی فلزی)
- The engineer needed to determine the gauge of the wires used in the electrical circuit.
- مهندس باید ضخامت سیم‌های مورد استفاده در مدار الکتریکی را تعیین کند.
- She checked the gauge to ensure the wire was thick enough.
- ضخامت را بررسی کرد تا مطمئن شود که سیم به اندازه‌ی کافی ضخیم است.
noun countable
قطر داخلی (لوله)
- Please check the gauge of the hose.
- لطفاً قطر داخلی شلنگ را بررسی کنید.
- The mechanic used a special tool to measure the gauge of the exhaust pipe.
- مکانیک از ابزار خاصی برای اندازه‌گیری قطر داخلی لوله‌ی اگزوز استفاده کرد.
noun singular
معیار (برای قضاوت)
- The number of attendees is a good gauge of the event's popularity.
- تعداد شرکت‌کنندگان معیار خوبی برای محبوبیت این رویداد است.
- Customer feedback acts as an important gauge of product satisfaction.
- بازخورد مشتری معیار مهمی برای رضایت محصول است.
noun countable
سوراخ (در لاله‌ی گوش)
- The nurse cleaned the gauge.
- پرستار سوراخ را تمیز کرد.
- The gauge was so big.
- این سوراخ بسیار بزرگ بود.
noun countable
پیرسینگ (در لاله‌ی گوش)
- The gauge in his earlobe was a symbol of his artistic personality.
- پیرسینگ لاله‌ی گوشش نمادی از شخصیت هنری‌اش بود.
- The shop had a wide selection of colorful gauges.
- این مغازه طیف گسترده‌ای از پیرسینگ‌های رنگارنگ را داشت.
suffix
انگلیسی آمریکایی (صفت‌ساز) –گیجی (برای بیان عرض فضای داخل استوانه به‌ویژه داخل لوله‌ی تفنگ)
- He cleaned his twelve-gauge shotgun.
- تفنگ ساچمه‌ای دوازده‌گیجی‌اش را تمیز کرد.
- She held a twelve-gauge shotgun tightly.
- تفنگ ساچمه‌ای دوازده‌گیجی‌اش را محکم در دست داشت.
noun
(کشتی‌رانی) موقعیت نسبی (کشتی) (نسبت به باد و همچنین کشتی دیگر)
- maintaining a favorable gauge
- حفظ موقعیت نسبی مطلوب
- The captain checked the gauge.
- کاپیتان موقعیت نسبی را بررسی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gauge

  1. noun measure, standard
    Synonyms: barometer, basis, benchmark, bore, capacity, check, criterion, degree, depth, example, exemplar, extent, guide, guideline, height, indicator, magnitude, mark, meter, model, norm, pattern, rule, sample, scale, scope, size, span, test, thickness, touchstone, type, width, yardstick
    Antonyms: estimate, guess
  2. verb measure, judge
    Synonyms: adjudge, appraise, ascertain, assess, calculate, calibrate, check, check out, compute, count, determine, estimate, evaluate, eye, figure, figure in, guess, guesstimate, have one’s number, look over, meter, peg, quantify, quantitate, rate, reckon, scale, size, size up, take account of, tally, value, weigh
    Antonyms: estimate, guess

Collocations

  • gauge glass

    لوله‌ی آب‌نما، لوله‌ی شیشه‌ای ارتفاع‌نما

  • gauge of wire

    قطر سیم، ضخامت سیم، نمره‌ی سیم

  • gauge valve

    شیر نمونه‌گیری، شیر سنجش

ارجاع به لغت gauge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gauge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gauge

لغات نزدیک gauge

پیشنهاد بهبود معانی