با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Hem

hem hem
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hems

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند)،سینه صاف کردن، سخن نامفهوم گفتن، لبه، کناره‌دار کردن،لبه‌دار کردن، حاشیه‌دار کردن، احاطه کردن
- I undid the hem of my overcoat to make it longer.
- سجاف پالتو خود را شکافتم تا آن را بلندتر کنم.
- The hem of a bucket is thicker than the rest of it.
- لبه‌ی سطل از بقیه‌ی آن ضخیم‌تر است.
- There was a green hem of trees around the lake.
- دورتادور دریاچه را حاشیه‌ی سبزی از درخت فرا گرفته بود.
- The enemy had hemmed us in.
- دشمن اطراف ما را گرفته بود.
- The village was hemmed in on all sides by a thick forest.
- دهکده از هر سو توسط جنگل انبوهی احاطه شده بود.
- When they asked him about the theft, he started hemming and hawing.
- وقتی که درباره‌ی سرقت از او پرسش کردند، شروع کرد به من‌من کردن و تپق زدن.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hem

  1. noun border, edge
    Synonyms: brim, brink, define, edging, fringe, margin, perimeter, periphery, piping, rim, selvage, skirt, skirting, trimming, verge
    Antonyms: body, center, interior
  2. verb enclose, restrict
    Synonyms: begird, beset, border, bound, cage, circle, circumscribe, close in, confine, corral, define, edge, encircle, encompass, envelop, environ, fence, fringe, girdle, hedge in, immure, margin, pen, rim, ring, round, shut, shut in, skirt, surround, verge
    Antonyms: let go, release

Phrasal verbs

  • hem in (or about, around)

    1- محاصره کردن، دور چیزی را گرفتن

    2- محدود کردن، دست و بال کسی را بستن، بازداری کردن

ارجاع به لغت hem

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hem» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hem

لغات نزدیک hem

پیشنهاد بهبود معانی