امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Herald

ˈherəld ˈherəld
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
جارچی، پیشرو، جلودار، منادی، قاصد، از آمدن یا وقوع چیزی خبر دادن، اعلام کردن، راهنمایی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Mercury was the herald of gods.
- مرکوری پیک خدایان بود.
- the Daily Herald
- (روزنامه‌ی) پیک روز
- Her invention was the herald of a new age.
- اختراع او نوید عصر جدیدی بود.
- a much heralded event
- رویداد بسیار مورد انتظار
- His election heralded a new cold war.
- انتخاب شدن او پیش‌درآمد جنگ سرد دیگری بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد herald

  1. noun omen, messenger
    Synonyms:
    adviser bearer courier crier forerunner harbinger indication outrider precursor prophet reporter runner sign signal token
  1. verb bring message
    Synonyms:
    advertise announce ballyhoo broadcast declare forerun foretoken harbinger indicate pave the way portend precede preindicate presage proclaim publicize publish promise show tout trumpet usher in

ارجاع به لغت herald

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «herald» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/herald

لغات نزدیک herald

پیشنهاد بهبود معانی