امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Honor

ˈɑːnər ˈɒnə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    honored
  • شکل سوم:

    honored
  • سوم‌شخص مفرد:

    honors
  • وجه وصفی حال:

    honoring
  • شکل جمع:

    honors

توضیحات

حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی honour است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
احترام، عزت، افتخار، شرف، شرافت، آبرو، ناموس، عفت، نجابت، تشریفات

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- They heaped honors on their heroes.
- آنان قهرمانان خود را غرق در افتخار می‌کردند.
- to stain one's family honor
- شرف خانوادگی کسی را لکه‌دار کردن
- We fight for the honor of our country.
- ما برای سربلندی کشورمان پیکار می‌کنیم.
- the honor of his name
- آوازه‌ی نام او
- to conduct oneself with honor
- با درستکاری رفتار کردن
- She fought fiercely for her honor and life.
- او به‌شدت از ناموس و جان خود دفاع کرد.
- the great honor of presidency
- مقام والای ریاست‌جمهوری
- May I have the honor of this dance?
- آیا به من افتخار این رقص را می‌دهید؟
- I have the honor to introduce such a great man.
- سرافرازم که چنین مرد بزرگی را (به شما) معرفی کنم.
- He was buried with full military honors.
- با مراسم کامل نظامی به خاک سپرده شد.
- He is an honor to our profession.
- او مایه‌ی افتخار حرفه‌ی ما می‌باشد.
- honor roll
- فهرست ممتازان
- Ferdowsi is held in high honor.
- فردوسی بسیار تجلیل می‌شود.
- in honor to the dead
- به احترام مردگان
- Upon my honor, I didn't take it.
- به شرافتم قسم من آن را برنداشتم.
- His grandchildren treated him with honor.
- نوادگانش نسبت به او احترام قائل بودند.
- He gave me his word of honor.
- او به من قول شرف داد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable uncountable
(در دانشگاه) امتیاز ویژه
- He received a B.A. with first class honors.
- او مدرک لیسانس را همراه سپاس‌نامه‌ی شاگرد اولی دریافت کرد.
- Honors English
- کلاس انگلیسی ویژه‌ی شاگردان ممتاز
noun countable uncountable
(در خطاب) جناب، حضرت
- Would you like some tea, Your Honor?
- حضرت اشرف، چای میل می‌فرمایید؟
verb - transitive
احترام کردن به، محترم شمردن
- Honor your parents!
- والدین خود را گرامی بدار!
- We are gathered here to honor his memory.
- ما برای گرامیداشت خاطره‌ی او در اینجا گرد آمده‌ایم.
- They honored him with banquets.
- با ضیافت از او تجلیل کردند.
- We will honor all of our treaties.
- ما کلیه‌ی قراردادهای خود را محترم خواهیم شمرد.
verb - transitive
امتیاز تحصیلی آوردن، شاگرد اول شدن
verb - transitive
پذیرفتن (به‌عنوان پرداخت)
- This store honors personal checks.
- این فروشگاه چک شخصی را قبول می‌کند.
- Our hotel honors most credit cards.
- هتل ما اغلب کارت‌های اعتباری را می‌پذیرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد honor

  1. noun respect
    Synonyms:
    account adoration adulation aggrandizement apotheosis approbation attention canonization celebration confidence consideration credit deference deification dignity distinction elevation esteem exaltation faith fame fealty glorification glory greatness high standing homage immortalization laud laurel lionization notice obeisance popularity praise prestige rank recognition renown reputation repute reverence tribute trust veneration worship wreath
    Antonyms:
    debasement degradation denunciation derision disgrace dishonor disrespect humiliation
  1. noun integrity
    Synonyms:
    character chastity courage decency fairness goodness honestness honesty incorruption incorruptness innocence modesty morality morals principles probity purity rectitude righteousness trustworthiness truthfulness uprightness virtue
    Antonyms:
    blemish disgrace dishonor ill repute stigma
  1. noun praise, award
    Synonyms:
    acclaim accolade adoration badge bays commendation compliment credit decoration deference distinction favor homage kudos laurels pleasure privilege recognition regard respect reverence source of pride tribute veneration
    Antonyms:
    censure condemnation reproach
  1. verb recognize, treat with respect
    Synonyms:
    acclaim admire adore aggrandize appreciate be faithful be true celebrate commemorate commend compliment decorate dignify distinguish ennoble erect esteem exalt give glad hand give key to city glorify hallow keep laud lionize live up to look up to magnify observe praise prize revere roll out red carpet sanctify sublime uprear value venerate worship
    Antonyms:
    betray denounce disgrace dishonor disrespect reproach shame

Collocations

  • code of honor

    اصول و مقررات رفتار شرافتمندانه

  • do honor to

    1- احترام کردن به، بزرگ‌داشتن 2- مفتخر کردن، قرین افتخار کردن

  • hold in honor

    محترم داشتن، بزرگداشت کردن

  • in honor to

    به افتخار (کسی)، برای بزرگداشت (کسی)

  • treat with honor

    تجلیل کردن، مورد احترام قرار دادن، گرامی داشتن

Idioms

  • do the honors

    نقش میزبان را به عهده داشتن (مهمانان را معرفی کردن و جام به سلامتی بلند کردن و غیره)

  • honor bright

    (عامیانه) راستی!، به خدا! راست می‌گویم، واقعاً!

ارجاع به لغت honor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «honor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/honor

لغات نزدیک honor

پیشنهاد بهبود معانی