با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Hour

aʊr aʊə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hours

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
ساعت (۶۰ دقیقه)، وقت و زمان
- It lasted two hours.
- دو ساعت طول کشید.
- hour by hour
- ساعت به ساعت
- at all hours
- در تمام ساعات
- We are open twenty-four hours a day.
- بیست و چهار ساعته باز هستیم.
- a four-hour journey
- مسافرت چهار ساعته
- The hour of glory has arrived.
- زمان افتخار فرا رسیده است.
- dinner time
- وقت شام
- That was his finest hour.
- آن بهترین دوران (زندگی) او بود.
- She came at the agreed hour.
- او سر وقت توافق‌شده آمد./او سر موعد مقرر آمد.
- My office hours are from two to five.
- ساعات کار من از دو تا پنج است.
- What are the doctor's (office) hours?
- دکتر چه ساعت‌هایی در مطب است؟
- He works long hours.
- او ساعات طولانی کار می‌کند.
- David keeps late hours.
- دیوید دیر به بستر می‌رود.
- She will arrive at 14:30 hours.
- ساعت چهارده و سی دقیقه وارد می‌شود.
- eighteen hundred hours Tehran time
- ساعت هیجده به وقت تهران
- It is two hours from Tehran to Ghom by rail.
- از تهران تا قم با ترن دو ساعت است.
- We have Math during the first hour and English during the second.
- در ساعت اول ریاضی و در ساعت دوم انگلیسی داریم.
- They are paid by the hour.
- آن‌ها ساعتی مزد می‌گیرند.
- One must be ready for one's hour.
- آدم باید برای مرگ خود آماده باشد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hour

  1. noun A period of time
    Synonyms: time unit, sixty minutes, man-hour, ampere-hour, planetary hour, horsepower-hour, recitation hour, lecture hour, class hour, supper-hour, study hour, rush-hour, most important, significant, hr, time-of-day, relevant, the time of one's death, one's dying, one's time, midnight, middle-of-the-night, early-morning, 60 minutes
  2. noun An appointed time
    Synonyms: minute, moment, term

Collocations

Idioms

  • at the eleventh hour

    در آخرین لحظه، در آخرین فرصت، درست پیش از آنکه دیر بشود

    در آخرین فرصت، درست قبل از اینکه کار از کار بگذرد

  • of the hour

    برجسته‌ترین (چیز یا شخص) در این زمان

  • one's hour

    زمان مرگ

  • the small (or wee) hours

    صبح بسیار زود، ساعات اول پس از نیمه شب

ارجاع به لغت hour

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hour» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hour

لغات نزدیک hour

پیشنهاد بهبود معانی