با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Iffy

ˈɪfi ˈɪfi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective informal
نامعلوم، نامشخص، مبهم، غیرمطمئن، غیرقطعی
- an iffy situation
- وضع نامعلوم
- Her commitment to the project feels a bit iffy.
- تعهد او به این پروژه کمی مبهم به نظر می‌رسد.
adjective informal
بد، ناجور
- I have an iffy feeling about investing in that startup.
- من احساس بدی نسبت به سرمایه‌گذاری در آن شرکت تازه تأسیس دارم.
- The weather forecast looks iffy for our picnic tomorrow.
- پیش‌بینی آب‌وهوا برای گردش فردایمان ناجور به نظر می‌رسد.
adjective informal
انگلیسی بریتانیایی (کمی) مریض، بیمار، ناخوش‌احوال
- I’m feeling iffy today, so I might skip the gym.
- امروز احساس مریضی دارم، بنابراین ممکن است از باشگاه صرف‌نظر کنم.
- She felt a bit iffy after eating that questionable food.
- او پس‌از خوردن آن غذای مشکوک کمی احساس ناخوش‌احوالی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد iffy

  1. adjective uncertain
    Synonyms: capricious, chancy, conditional, dicey, doubtful, erratic, fluctuant, incalculable, in lap of gods, problematic, undecided, unpredictable, unsettled, up in the air, whimsical
    Antonyms: certain, definite, reliable, sure

ارجاع به لغت iffy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «iffy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/iffy

لغات نزدیک iffy

پیشنهاد بهبود معانی