امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Ill

    ɪl ɪl
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      ills

    • صفت تفضیلی:

      more ill

    • صفت عالی:

      most ill

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun adjective adverb A2
    ناخوش، رنجور، سو ، خراب، خطر ناک، ناشی، مشکل، سخت، بیمار، بد، زیان‌آور، به‌بدی، به‌طور ناقص، از روی بدخواهی و شرارت، غیر‌دوستانه، زیان

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - ill deeds
    - اعمال بد
    - ill repute
    - شهرت بد
    - ill will
    - بدخواهی
    - an ill-written book
    - کتابی که بد نوشته شده
    - ill fortune
    - بخت شوم
    - ill omen
    - شگون بد
    - It was an ill moment for the revolution.
    - برای انقلاب لحظه‌ی شومی بود.
    - ill feelings that culminated in war
    - احساس خصومتی که به جنگ منجر شد
    - the mentally ill
    - بیماران روانی
    - Our teacher was ill today.
    - امروز معلم ما مریض بود.
    - Leftover food can make you ill.
    - خوراک مانده ممکن است تو را مریض کند.
    - ill breeding
    - تربیت غلط
    - the natural ills of old age
    - بیماریهای طبیعی دوران پیری
    - No ills had yet come to her child.
    - هنوز صدماتی به فرزند او وارد نیامده بود.
    - Good and ill are sometime mixed.
    - نیکی و بدی گاهی در هم آمیخته‌اند.
    - Ill-gotten gains.
    - آنچه که با نادرستی به دست آمده است.
    - The suggestion was ill received by the authorities.
    - مراجع مربوط پیشنهاد را بد تلقی کردند.
    - ill-spoken words
    - کلماتی که با نامهربانی ادا شده است
    - his ill behaviour toward the captives
    - رفتار بد او نسبت به دستگیرشدگان
    - They can ill afford to refuse our proposal.
    - آنان به سختی می‌توانند پیشنهاد ما را رد کنند.
    - Her features, like her temperament, were ill.
    - قیافه‌اش هم مانند خلقش ناخوشایند بود.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد ill

    1. adjective sick
      Synonyms: afflicted, ailing, a wreck, below par, bummed, diseased, down, down with, feeling awful, feeling rotten, feeling terrible, got the bug, indisposed, infirm, laid low, off one’s feet, on sick list, out of sorts, peaked, poorly, queasy, rotten, run-down, running temperature, sick as a dog, under the weather, unhealthy, unwell, woozy
      Antonyms: good, healthy, sound, strong, well
    2. adjective bad, evil
      Synonyms: acrimonious, adverse, antagonistic, cantankerous, cross, damaging, deleterious, detrimental, disrespectful, disturbing, foreboding, foul, harmful, harsh, hateful, hostile, hurtful, ill-mannered, impertinent, inauspicious, inimical, iniquitous, injurious, malevolent, malicious, nocent, nocuous, noxious, ominous, ruinous, sinister, sullen, surly, threatening, unfavorable, unfortunate, unfriendly, ungracious, unhealthy, unkind, unlucky, unpromising, unpropitious, unwholesome, vile, wicked, wrong
      Antonyms: good
    3. noun misfortune
      Synonyms: abuse, affection, affliction, ailment, badness, complaint, condition, cruelty, damage, depravity, destruction, disease, disorder, evil, harm, hurt, illness, indisposition, infirmity, injury, insult, malady, malaise, malice, mischief, misery, pain, sickness, suffering, syndrome, trial, tribulation, trouble, unpleasantness, wickedness, woe, wrong
      Antonyms: benefit, blessing, fortune, happiness, luck, privilege, profit, prosperity

    Collocations

    Idioms

    • for good or ill

      چه خوب و چه بد

    • ill at ease

      احساس اضطراب، احساس ناراحتی، معذب بودن، احساس راحتی نکردن

    • take ill

      آزرده و رنجیده شدن

    ارجاع به لغت ill

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «ill» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ill

    لغات نزدیک ill

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند