امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Impractical

ɪmˈpræktɪkl ɪmˈpræktɪkl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
بی‌فایده، بیهوده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- His impractical ideas often led to confusion during the project meetings.
- ایده‌های بیهوده‌ی او اغلب به سردرگمی در طول جلسات پروژه منجر می‌شد.
- He dismissed the proposal as impractical and unrealistic.
- او این پیشنهاد را بی‌فایده و غیرواقعی تلقی کرد.
adjective
غیرعملی، نشدنی، ناکارآمد، غیرواقع‌بینانه، انجام‌ناپذیر
- Their impractical plans failed to consider the budget constraints.
- برنامه‌های نشدنی آن‌ها محدودیت‌های بودجه را در نظر نگرفت.
- It was impractical to plan to make the trip in one hour.
- فکر تدارک برای مسافرت در یک ساعت، غیرواقع‌بینانه بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impractical

  1. adjective unrealistic
    Synonyms:
    abstract absurd chimerical idealistic illogical impossible impracticable improbable inapplicable inefficacious infeasible inoperable irrealizable ivory-tower no-go nonfunctional nonviable not a prayer otherworldly out of the question quixotic romantic speculative starry-eyed theoretical unattainable unbusinesslike unfeasible unreal unserviceable unusable unwise unworkable useless visionary wild won’t fly
    Antonyms:
    practicable practical probable realistic reasonable tenable viable

ارجاع به لغت impractical

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impractical» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impractical

لغات نزدیک impractical

پیشنهاد بهبود معانی