امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Impulsive

ɪmˈpʌlsɪv ɪmˈpʌlsɪv
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
عجولانه، بدون فکر، عجول، بی‌فکر، نسنجیده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- an impulsive remark
- اظهارنظر بدون فکر
- He made an impulsive purchase that he later regretted.
- او خریدی عجولانه انجام داد که بعداً پشیمان شد.
adjective
دمدمی، مودی، هوسی، ویری
- an impulsive person
- آدم دمدمی
- His impulsive behavior often led him into trouble with his friends.
- رفتار مودی‌اش اغلب او را با دوستانش دچار مشکل می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impulsive

  1. adjective tending to act without thought
    Synonyms:
    abrupt ad-lib automatic careless devil-may-care emotional extemporaneous flaky gone off deep end hasty headlong hot-and-cold impetuous instinctive intuitive involuntary jumping the gun mad offhand passionate precipitate quick rash spontaneous sudden swift unconsidered unexpected unmeditated unpredictable unpremeditated unprompted up-and-down violent winging it
    Antonyms:
    cautious considering heedful premeditative thoughtful wise

لغات هم‌خانواده impulsive

  • adjective
    impulsive

ارجاع به لغت impulsive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impulsive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impulsive

لغات نزدیک impulsive

پیشنهاد بهبود معانی