با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Inbred

ˌɪnˈbred ˌɪnˈbred
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    inbreeds
  • وجه وصفی حال:

    inbreeding
  • شکل جمع:

    inbreds
  • صفت تفضیلی:

    more inbred
  • صفت عالی:

    most inbred

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
ذاتی، جبلی، فطری، غریزی، ایجاد شده بر اثر تخم‌کشی از موجودات هم‌تیره
- There was in him an inbred goodness.
- نیکی ذاتی در او وجود داشت.
- inbred line
- دودمان درون‌زاده
- inbred population
- هنگه‌ی درون‌زاده‌ای
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inbred

  1. adjective coming from birth; natural
    Synonyms: congenital, connate, connatural, constitutional, deep-seated, essential, hereditary, inbred, indigenous, indwelling, ingenerate, ingrained, inherent, inherited, innate, instinctive, intrinsic, intuitive, native, unacquired
    Antonyms: acquired, earned

ارجاع به لغت inbred

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inbred» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inbred

لغات نزدیک inbred

پیشنهاد بهبود معانی