با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Indispensable

ˌɪndɪˈspensəbl ˌɪndɪˈspensəbl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more indispensable
  • صفت عالی:

    most indispensable

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
بایسته، ضروری، لازم، واجب، حتمی، چاره‌ناپذیر، ناگزیر، اجتناب‌ناپذیر، صرف‌نظرنکردنی، لازم‌الاجرا، آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد
- Their assistance is indispensable.
- کمک آن‌ها ضروری است.
- Time management skills are indispensable for successfully completing any project.
- مهارت‌های مدیریت زمان برای تکمیل موفقیت‌آمیز تمامی پروژه‌ها لازم است.
- Freedom of expression is one of the indispensable conditions of democracy.
- آزادی بیان یکی از شرایط واجب دموکراسی است.
- It was his indispensable duty to help them.
- وظیفه‌ی اجتناب‌ناپذیر او بود که به آن‌ها کمک کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد indispensable

  1. adjective necessary
    Synonyms: basal, basic, cardinal, crucial, essential, fundamental, imperative, key, necessitous, needed, needful, prerequisite, primary, required, requisite, vital
    Antonyms: dispensable, needless, nonessential, redundant, superfluous, unnecessary

ارجاع به لغت indispensable

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «indispensable» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/indispensable

لغات نزدیک indispensable

پیشنهاد بهبود معانی