امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Induce

ɪnˈduːs ɪnˈdjuːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    induced
  • شکل سوم:

    induced
  • سوم‌شخص مفرد:

    induces
  • وجه وصفی حال:

    inducing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
موجب شدن، به‌وجود آوردن، واداشتن، وادار کردن، ایجاد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- They could not induce the old lady to sell her house.
- آنان نتوانستند پیرزن را به فروش خانه‌اش وادار کنند.
- the conditions that induced many young people to emigrate
- شرایطی که بسیاری از جوانان را به مهاجرت وامی‌داشت
- to induce vomiting with an emetic
- با داروی تهوع‌آور ایجاد استفراغ کردن
- Religion induced kindness in him.
- دین در او مهربانی ایجاد کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد induce

  1. verb cause to happen; encourage
    Synonyms:
    abet activate actuate argue into breed bring about bring around bulldoze cajole cause coax convince draw draw in effect engender generate get get up give rise to goose impel incite influence instigate lead to make motivate move occasion persuade press prevail upon procure produce promote prompt sell one on set in motion soft-soap squeeze steamroll suck in sway sweet-talk talk into twist one’s arm urge wheedle win over
    Antonyms:
    discourage halt hinder prevent

لغات هم‌خانواده induce

  • verb - transitive
    induce

ارجاع به لغت induce

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «induce» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/induce

لغات نزدیک induce

پیشنهاد بهبود معانی