با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Inducted

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
(در مراسمی رسمی) به منصبی گماشته‌شده، منصوب‌شده، معرفی‌شده
- the inducted university chancellor
- رئیس دانشگاهِ منصوب‌شده
- The inducted mayor was killed.
- شهردارِ منصوب‌شده، کشته شد.
adjective
(ارتش) به خدمتِ اجباری درآمده
- the inducted army force
- عضو غیرداوطلب و اجباریِ ارتش
- Some inducted soldiers were escaped.
- برخی از سربازان اجباری فرار کردند.
adjective
(فیزیک) القاشده، القایی
- inducted air mass
- توده‌ی هوایِ القاشده
- calculation of inducted currents
- محاسبه‌ی جریان القایی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inducted

  1. adjective conscripted
    Synonyms: called up, drafted, initiated

ارجاع به لغت inducted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inducted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inducted

لغات نزدیک inducted

پیشنهاد بهبود معانی