معنی inherited به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ɪnˈher.ɪtɪd ɪnˈherɪtɪd

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

ارثی، موروثی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- The inherited genetic disorder caused him to have a weak immune system.

- اختلال ژنتیکی ارثی باعث شد سیستم ایمنی ضعیفی داشته باشد.

- The inherited wealth allowed him to live a life of luxury.

- ثروت موروثی به او این امکان را داد که زندگی تجملاتی‌ای داشته باشد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inherited

adjective hereditary

Synonyms: congenital, connate, genetic, handed down, inborn, inbred, innate, in the blood, in the genes, passed down, rooted

ارجاع به لغت inherited

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «inherited» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inherited

لغات نزدیک inherited

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند