امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Inside

ɪnˈsaɪd ɪnˈsaɪd ɪnˈsaɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    insides

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
باطن، درون، بطن هر چیزی، داخل و یا توی چیزی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
noun
اعضای داخلی، قسمت داخلی، (جمع - عامیانه) اندام درونی بدن، امعا و احشا، دل و روده
noun
مربوط به جای سرپوشیده، وابسته به درون ساختمان (یا اتاق و سازمان و غیره)
noun
محرمانه، خودمانی
noun
نزدیک (به چیز بخصوص)، نزدیک به مرکز
adverb
به طرف داخل، به سوی درون
adverb
(عامیانه) زندان
adjective
درونی، تویی، اندرونی، داخلی
preposition
داخل، درون، تو، توی
- inside the house
- درون اتاق
- The inside of the suitcase was lined with silk.
- درون چمدان لفاف ابریشمی داشت.
- The door was locked from inside.
- در را از تو قفل کرده بودند.
- when I am inside...
- وقتی که داخل (خانه) هستم...
- When I think of my poor son, my insides start aching.
- وقتی به پسر بیچاره‌ام فکر می‌کنم، دلم می‌سوزد.
- We went inside and had lunch.
- ما به داخل رفتیم و نهار خوردیم.
- an inside wall
- دیوار درونی
- the building's inside decoration
- تزیینات درونی ساختمان
- The robbery appeared to be an inside job.
- ظاهراً دزدی کار یکی از خود آن‌ها (خود اعضا) بود.
- the inside story
- سرگذشت محرمانه
- inside information
- اطلاعات محرمانه
- inside of an hour
- کمتر از یک ساعت
- I wore my socks inside out.
- جورابم را پشت و رو پوشیدم.
- I know this lesson inside out.
- این درس را خوب بلدم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inside

  1. adjective in the middle; interior
    Synonyms:
    central indoors inner innermost internal intramural inward surrounded under a roof
    Antonyms:
    exterior external outer outside
  1. adjective secret
    Synonyms:
    classified closet confidential esoteric exclusive hushed internal limited private restricted
    Antonyms:
    known public
  1. adverb within
    Synonyms:
    indoors under a roof under cover within doors within walls
    Antonyms:
    exterior outside
  1. noun middle, lining
    Synonyms:
    belly bowels breast center contents gut heart innards inner portion interior recess soul stuffing womb
    Antonyms:
    exteriority outside

Idioms

  • inside of

    (مسافت یا زمان) در کمتر از

  • inside out

    کاملاً، تمام‌وکمال، زیروبم

  • on the inside

    1- وارد به کلیه‌ی امور محرمانه، رازدار 2- در افکار درونی شخص

ارجاع به لغت inside

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inside» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inside

لغات نزدیک inside

پیشنهاد بهبود معانی