با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Installed

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    installs
  • وجه وصفی حال:

    installing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
نصب‌شده، راه‌اندازی‌شده
- the installed software
- نرم‌افزار نصب‌شده
- the installed washing machine
- ماشین لباسشوییِ راه‌اندازی‌شده
adjective
(به شغل یا سِمَتی) منصوب‌شده، گمارده‌شده
- the installed mayor
- شهردار منصوب‌شده
- The installed coach was fired.
- مربیِ منصوب‌شده، اخراج شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد installed

  1. adjective set up
    Synonyms: put up, inaugurated, connected, equipped, established, initiated

ارجاع به لغت installed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «installed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/installed

لغات نزدیک installed

پیشنهاد بهبود معانی