امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Integral

ˈɪntəɡrəl ˈɪntəɡrəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    integrals
  • صفت تفضیلی:

    more integral
  • صفت عالی:

    most integral

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
ضروری، بنیادی، اساسی، مهم، لازم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Teamwork is integral to the success of any project.
- کار تیمی برای موفقیت هر پروژه‌ای ضروری است.
- Critical thinking skills are integral for problem-solving.
- مهارت‌های تفکر انتقادی برای حل مسئله لازم است.
adjective
انگلیسی بریتانیایی جدایی‌ناپذیر، جدانشدنی، لاینفک، یکپارچه، تمام‌وکمال، تام، درست، صحیح، بی‌کسر، کامل
- an integral part
- بخش جدایی‌ناپذیر
- a hospital, a medical school, and a laboratory all in one integral group
- یک بیمارستان و یک دانشکده‌ی پزشکی و یک آزمایشگاه جملگی در یک گروه کامل
noun countable uncountable
ریاضی انتگرال
- indefinite integral
- انتگرال نامعین، تابع اولیه
- integral domain
- دامنه‌ی انتگرال
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد integral

  1. adjective necessary, basic
    Synonyms:
    component constituent elemental essential fundamental indispensable intrinsic requisite
    Antonyms:
    extrinsic secondary supplemental unnecessary
  1. adjective complete
    Synonyms:
    aggregate choate elemental entire full indivisible intact part-and-parcel perfect unbroken undivided whole
    Antonyms:
    accessory fractional part partial supplementary

لغات هم‌خانواده integral

  • adjective
    integral

ارجاع به لغت integral

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «integral» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/integral

لغات نزدیک integral

پیشنهاد بهبود معانی