امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Interim

ˈɪntərɪm ˈɪntərɪm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb C2
موقتی، موقت، فی‌مابین، فاصله، خلال مدت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- the interim between arrival and departure
- زمان میان وارد شدن و عزیمت
- interim government
- دولت موقت
- interim lease
- اجاره‌ی موقت
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interim

  1. adjective temporary
    Synonyms:
    acting ad interim caretaker improvised intervening makeshift pro tem pro tempore provisional stopgap thrown-together
    Antonyms:
    continual permanent
  1. noun interval
    Synonyms:
    breach break breather breathing spell coffee break cutoff downtime gap hiatus interlude interregnum interruption lacuna layoff letup meantime meanwhile pause take ten time time-out
    Antonyms:
    continuation permanence

ارجاع به لغت interim

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interim» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interim

لغات نزدیک interim

پیشنهاد بهبود معانی