با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Interject

ˌɪnt̬ərˈdʒekt ˌɪntəˈdʒekt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
در میان آوردن، به‌طور معترضه گفتن، در میان انداختن، در میان آمدن، مداخله کردن
- to interject a question
- پرسشی را پیش کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interject

  1. verb throw in; interrupt
    Synonyms: add, fill in, force in, implant, import, include, infiltrate, infuse, ingrain, inject, insert, insinuate, intercalate, interpolate, interpose, intersperse, introduce, intrude, parenthesize, put in, splice, squeeze in

ارجاع به لغت interject

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interject» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interject

لغات نزدیک interject

پیشنهاد بهبود معانی