با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Intermediate

ˌɪnt̬ərˈmiːdiət ˌɪntəˈmiːdiət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    intermediates
  • صفت تفضیلی:

    more intermediate
  • صفت عالی:

    most intermediate

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adjective adverb B1
میانه، متوسط، درمیان آینده، مداخله کننده، در میان واقع شونده، واسطه، میانجی
- goods of intermediate quality
- کالاهای با مرغوبیت حد وسط
- intermediate stage of growth
- مرحله‌ی میانی رشد
- intermediate stops on a journey
- توقف‌های میان راه در طی سفر
- clothes of intermediate sizes
- لباس‌های میان‌اندازه (اندازه‌ی وسط)
- intermediate French courses
- کلاسهای فرانسه در سطح متوسط
- intermediate algebra
- جبر (و مثلثات) در سطح متوسط (میانی)
- We sell compact cars as well as intermediates.
- ما اتومبیل‌های کوچک (و جمع و جور) و اتومبیل‌های متوسط می‌فروشیم.
- intermediate compound
- ترکیب واسطه
- intermediate value
- ارزش میانی
- a dye intermediate
- ماده‌ی میانی رنگ
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermediate

  1. adjective middle, in-between
    Synonyms: average, between, center, central, common, compromising, fair, halfway, indifferent, intermediary, interposed, intervening, mean, medial, median, mediocre, medium, mid, middling, midway, moderate, neutral, so-so, standard, transitional
    Antonyms: end, extreme

Collocations

ارجاع به لغت intermediate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermediate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intermediate

لغات نزدیک intermediate

پیشنهاد بهبود معانی