با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Intermingle

ˌɪnt̬ərˈmɪŋɡl ˌɪntəˈmɪŋɡl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

verb - transitive verb - intransitive
با هم آمیختن، با هم مخلوط کردن، ممزوج کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermingle

  1. verb blend, mix
    Synonyms: amalgamate, associate, combine, come together, commingle, commix, fuse, immingle, interblend, interfuse, interlace, intermix, interweave, join, merge, mesh, network, pool, throw in with, throw together, wed
    Antonyms: divide, separate, unmix

ارجاع به لغت intermingle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermingle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intermingle

لغات نزدیک intermingle

پیشنهاد بهبود معانی