امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Intermittent

ˌɪnt̬ərˈmɪtnt ˌɪntəˈmɪtnt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
متناوب، نوبت‌دار، نوبه‌ای، نوبتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- intermittent spark
- جرقه‌ی متناوب
- intermittent fasting
- رژیم فستینگ (روشی از غذا خوردن که شامل تغییر منظم بین دوره‌های غذا خوردن و روزه‌داری (نخوردن عمدی)، به ویژه برای کاهش وزن است)
- an intermittent publication
- نشریه‌ی گاهوار (گاه‌به‌گاه)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermittent

  1. adjective irregular, sporadic
    Synonyms:
    alternate arrested broken by bits and pieces checked cyclic cyclical discontinuing discontinuous epochal every other fitful here and there hit-or-miss infrequent interrupted isochronal isochronous iterant iterative metrical now and then occasional on and off periodic periodical punctuated recurrent recurring rhythmic rhythmical seasonal serial shifting spasmodic stop-and-go
    Antonyms:
    constant continual continuing perpetual regular

ارجاع به لغت intermittent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermittent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intermittent

لغات نزدیک intermittent

پیشنهاد بهبود معانی