با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Intersperse

ˌɪnt̬ərˈspɜrːs ˌɪntəˈspɜːs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
پراکنده کردن، افشاندن، متفرق کردن
- A book interspersed with pictures.
- کتابی که به‌طور پراکنده دارای عکس بود.
- a forest interspersed with lakes
- جنگلی دارای دریاچه‌های پراکنده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intersperse

  1. verb scatter
    Synonyms: bestrew, diffuse, distribute, infuse, interfuse, interlard, intermix, intersow, intersprinkle, pepper, sprinkle
    Antonyms: collect, gather

ارجاع به لغت intersperse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intersperse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intersperse

لغات نزدیک intersperse

پیشنهاد بهبود معانی